سیاهه ای از آسمان
ذهن را درگیر با عشقی خیالی کردو رفت
جمله های واضح دل را سوالی کرد ورفت
چون رمیدنهای آهو، ناز کردنهای او
دشت چشمان مرا حالی به حالی کردو رفت
کهنه ای بودم برای اشکهای این وآن
هرکسی ما را به نوعی دستمالی کردورفت!
ابر هم در بارشش قصد فداکاری نداشت
عقده در دل داشت؛روی خاک خالی کردورفت
آرزویم با تو بودن بود،کوشیدم،ولی
واقعیت را به من تقدیرحالی کردورفت
جمله های واضح دل را سوالی کرد ورفت
چون رمیدنهای آهو، ناز کردنهای او
دشت چشمان مرا حالی به حالی کردو رفت
کهنه ای بودم برای اشکهای این وآن
هرکسی ما را به نوعی دستمالی کردورفت!
ابر هم در بارشش قصد فداکاری نداشت
عقده در دل داشت؛روی خاک خالی کردورفت
آرزویم با تو بودن بود،کوشیدم،ولی
واقعیت را به من تقدیرحالی کردورفت