ذهن ما باغچه است ، گل در آن باید کاشت، ور نکاری گل من ، علف هرز در آن می روید زحمت کاشتن یک گل سرخ ، کمتر از زحمت برداشتن هرزگی آن علف است گل بکاریم بیا تا مجال علف هرز فراهم نشود بی گل آرایی ذهن نازنین ! نازنین ! نازنین هرگز آدم ،،، آدم نشود
رسم زندگی این است روزی کسی را دوست داری و روز بعد تنهایی به همین سادگی او رفته است و همه چیز تمام شده مثل یک مهمانی که به آخر می رسد و تو به حال خود رها می شوی چرا غمگینی ؟ این رسم زندگیست پس تنها آوازبخوان
حرف هایم را تعبیر می کردی سکوتم را تفسیر دیروزم را فراموش فردایم را پیشگوئی به نبودنم مشکوک بودی در بودنم مردد از هیچ گلایه می ساختی از همه چیز بهانه من کجای این نمایش بودم؟