گاهی وقتا نباید نوشت تا خالی شد ، خالی باید شد تا بتوان نوشت …
یرای هر اتفاقی ، می توان پاسخی یافت جز برای رفتن های نابهنگام ، شاید رفتن ، خود پاسخ یک اتفاق است ! هیچکس نمیداند ، جز آنکه رفته است …
تو از من دوری و من از باور این حرف …
عادت ! چه طعم تلخی دارد … وقتی آن را با عشق اشتباه میگیری !
اگر مغز خالی همچون شکم خالی سروصدا میکرد ، جهان اکنون تعریف دیگری داشت
در بدترین روزها امیدوار باش ، زیرا زیباترین بارانها از سیاهترین ابرهاست
پاییز آمد برای برچیدن برگهای خشک ، ما کجای فصل زرد بودیم ، که عشق ما را چید ؟
می ترسم … می ترسم تو بیایی ولی من به نداشتنت عادت کرده باشم !
امتداد بازوانت می شود … انتهای دل سپردگی !