امتياز پروفايل

[بروز رساني]
+13

آخرين امتاز دهنده:

امتياز براي فعاليت

مشخصات

موارد دیگر
آفلاين مي باشد!
بازديد توسط کاربران سايت » 7397
shiva
1 پست
زن
1359-01-18
فوق ديپلم
girimor
ايران - تهران
ميکشم
162 - 65

اينها را ايگنور کرده است

دوستان

(9 کاربر)

آخرین بازدیدکنندگان

گروه ها

برچسب ‌های کاربردی

saqar
saqar
اولی :امسال روزه می گیری؟
دومی :آره اگه خدا بخواد...
اولی :منم میگیرم ولی آخه کدوم پزشکی این همه سختی رو برای بدن تایید میکنه؟
دومی :همونی که وقتی همه پزشکا جوابت کردن برات معجزه میکنه!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/19 - 17:55
+6
باز نشر توسط 4949
saqar
saqar
خدایا تو این ماه رمضونیه که ما گناه نمیکنیم، این دوتا فرشته رو شونه هامونم بیکارن...
قربونت بگو یکم شونه هامو بمالونن، مرسی!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/19 - 17:52
+6
باز نشر توسط 4949
saqar
saqar
یه ندایی درون شکمم می‌گه خیلی مونده تا اذان اذان اذان اذان اذان
اون اکو هم بخاطر خالی بودن شکمه!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/19 - 17:48
+6
باز نشر توسط 4949
saqar
saqar
یه وقتایی هس که میری،
که طرفتارزشتو یادش بیاد...
طرف ارزشت که یادش نمیاد، خودتم یادش میره...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/19 - 17:43
+7
باز نشر توسط 4949
saqar
saqar
بر بالشی که از مرگ "پرندگان" پر شده است
نمی توان خواب "پرواز" دید...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/19 - 17:38
+7
باز نشر توسط 4949
saqar
saqar
پایِ “معرفت که میاد وسط
“دستِ “خیلیا کوتاه میشه...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/19 - 17:34
+8
باز نشر توسط 4949
saqar
saqar
عده ای قانون را پیاده می کنند که خود سوار شوند
دیدگاه  •   •   •  1392/04/19 - 17:30
+7
باز نشر توسط 4949
saqar
saqar
بوسه ه ای مجازی
هوس های سرد
آغوش های خیالی
احساسات از جنس دکمه های کیبرد
نسل من نسلی است
که احساساتش پشت همین کابل سیم ها قربانی میکند
دیدگاه  •   •   •  1392/04/19 - 17:27
+7
باز نشر توسط 4949
saqar
saqar
در CARLO
دیدگاه  •   •   •  1392/04/19 - 17:14
+6
باز نشر توسط 4949
saqar
saqar
در CARLO
عشق واقعي.....”

پسرو دختر جواني سوار بر موتور در دل شب مي راندند. آنها عاشقانه كديگر را دوستداشتند.دختر جوان: يواش تر برو من مي ترسم!
پسر جوان: نه اين جوري خيلي بهتره!!
دختر جوان: خواهش ميكنم، من خيلي مي ترسم!
پسر جوان: خوب اما اول بايد بگي كه دوستم داري!!
دختر جوان: دوستت دارم،حالا ميشه يواش تر بروني!
پسر جوان: منو محكم بگير!
دختر جوان: خوب، حالا ميشه يواش تر بري!
پسر جوان: باشه به شرط اينكه كلاه كاسكت منو برداري و روي سر خودت بذاري، آخه نمي تونم راحت برونم، اذيتم ميكنه.روز بعد، واقعه اي در روزنامه ثبت شده بود: برخورد موتور سيكلت با ساختمان حادثه آفريد. در اين سانحه كه به دليل بريدن ترمز موتور سيكلت رخ داد،يكي از دو سرنشين زنده ماند و ديگري در گذشت. پسر جوان از خالي شدن ترمز آگاهي يافته بود. پس بدون اين كه دختر جوان را مطلع كند با ترفندي كلاه كاسكت خود را برسر او گذاشت و خواست تا براي آخرين بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند!!!!!
1 دیدگاه  •   •   •  1392/04/19 - 17:00
+6
باز نشر توسط 4949
صفحات: 2 3 4 5 6 پست بیشتر