بين من و خدا
اندر بصره رئيسي بود. به باغي از آن خود رفته بود. چشمش بر جمال زن برزگر افتاد . مرد باغبان را به شغلي بفرستاد و زن را گفت:درها ببندد.
گفتا: همه ي درها بستم الا يك در كه آن نمي توانم بست.
گفت:[آن]كدام در است؟
گفت: آن در ميان ما و ميان خداوند است.
مرد پشيمان شد و استغفار كرد.