گنجشک ها به سمفونی اعتقاد دارند وقتی که سیم برق را دو / لا / می / نشینند چشمانت ، کلاویه ها را که حفظ باشد... هر تیر چراغ و سیم برقش ، بتهونیست که موسیقی مادری ِ گنجشک ها را می نوازد ......
آفلاين مي باشد! | |
بازديد توسط کاربران سايت » 50651 | |
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani | |
2141 پست | |
مرد - متاهل | |
1357-05-18 | |
حالت من: مهربون | |
دکترا و بالاتر | |
Director-General of the UNMA | |
اسلام | |
ايران - تهران | |
با خانواده | |
رفته ام | |
نميکشم | |
علوم وفلسفه شرقی | |
Subjective Physic | |
Nokia | |
سمند ال ایکس | |
181 - 105 | |
un-ma.com | |
a-sh-f@live.com | |
09128890948 | |
50 |
گنجشک ها به سمفونی اعتقاد دارند وقتی که سیم برق را دو / لا / می / نشینند چشمانت ، کلاویه ها را که حفظ باشد... هر تیر چراغ و سیم برقش ، بتهونیست که موسیقی مادری ِ گنجشک ها را می نوازد ......
یادته زیر گنبد کبود ۲ تا رفیق بودن و کلی حسود؟
تقصیر همون حسودا بود که حالا یکی بود یکی نبود.
کاشکی گاهی وقتا...
خدا از پشت ابر ها بیاد بیرون...
گوشم رو محکم بگیره و داد بزنه... آهااااای...!!!
بشین سر جات اینقده غر نزن.... همینه که هست...!!
بعد یه چشمک می زد... و آروم توی گوشم میگفت...
همه چی درست میشه...
دخترک برگشت چه بزرگ شده بود
پرسیدم : پس کبریت هایت کو؟ پوزخندی زد!
گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد... گفتم: میخواهم امشب با کبریتهای
تو ، این سرزمین را به آتش بکشم!!
دخترک نگاهی انداخت ، تنم لرزید...
گفت : کبریت هایم را نخریدند!
سالهاست تن می فروشم! می خری؟؟؟!
تو را به جان ِ ستاره دوباره ماه نکِش!
دوباره با قلم ِ باد تکیه گاه نکِش!
نگاه کن به تبسم به کف زدن به صدا به روی خنده ی بی استخاره آه نکش!
تو از طراوت ِ بی انتهای پَر زدنی مرا به جَرم ِ پریدن چنین سیاه نکش!
نگاه ِ سبز ِ من و تو در انتهای وفاست به سوی زردی , ناباورانه راه نکش!
ببین به روی دلم مشق ِ عاشقی کردم به روی مشق ِ شبم خط ِ اشتباه نکش!
شاعر سکوت کرد به آخر رسیده بود از قله های عشق به بستر رسیده بود از خود گریخت رفت به هر ﮐس که سر کشید تنها به یک نبودن دیگر رسیده بود برگشت خاطرات خودش را مرور کرد دوران تلخ شاعریش سر رسیده بود هی سعی کرده بود شروعی دوباره را از هر چه بد که بود به بدتر رسیده بود جرأت نداشت باز کند پوچ محض را تنها دویده بود و به یک در رسیده بود تعبیر عکس داد سرانجام مرد را خواب کلاغ که به کبوتر رسیده بود از دشمنان صراحت شمشیر زهر دار از دوستان صداقت خنجر رسیده بود از زن که علت همه ی هیچ مرد بود تنها عذاب و رنج مکرر رسیده بود شاعر هنوز آنور دنیا ادامه داشت هر چند زن به مصرع آخر رسیده بود
در زندگی سه چیز باز نمیگردد:
زمان،کلمات و موقعیتها.
سه چیز نباید از دست برود:
آرامش،امید و صداقت.
سه چیز قطعی نیست:
رؤیاها،موفقیت و شانس.
و سه چیز از با ارزش ترینهاست:
عشق،اعتماد به نفس و دوستان واقعی.
سلام ، حال همه ما خوب است ، ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور ،
که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند .
با این همه عمری اگر باقی بود ،
طوری از کنار زندگی می گذرم که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد
نه این دل ناماندگار بی درمان ! تا یادم نرفته است بنویسم ،
حوالی خوابهای ما سال پربارانی بود .
می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه بازنیامدن است اما تو لااقل ،
حتی هر وهله ، گاهی ، هر از گاهی ببین انعکاس تبسم رویا ، شبیه شمایل شقایق نیست !
راستی خبرت بدهم ؛ خواب دیده ام خانه ای خریده ام بی پرده ،
بی پنجره ، بی در ، بی دیوار . . . هی بخند ! بی پرده بگویمت ،
فردا را به فال نیک خواهم گرفت دارد همین لحضه یک فوج کبوتر سپید ،
از فراز کوچه ما می گذرد باد بوی نامه های کسان من می دهد یادت می آید
رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری ! ؟ نه ری را جان !
نامه ام باید کوتاه باشد ، ساده باشد ، بی حرفی از ابهام و آینه ،
از نو برایت می نویسم حال همه ما خوب است امـــــا تـــــو بــــــاور مــــــکـــن ! ! !
اگر روزی دشمن پیدا کردی،
بدان در رسیدن به هدفت موفق بودی¤
اگر روزی تهدیدت کردند، بدان در برابرت نا توانند¤
اگر روزی خیانت دیدی، بدان قیمتت بالاست¤
اگر روزی ترکت کردند، بدان با تو بودن لیاقت میخواهد¤