رضا
یادم آمد چرا اینهمه انتظار و تو هنوز نیامده ای آخر عقربه ی ساعت روی آخرین دیدار از شوق جان داده و ایستاده است
رضا
باشد تا دلت میخواهد بر این ذهن آشفته ی دور از تو قدم بزن تا میتوانی بر موجهای خروشان این قلب طوفان زده سرازیر شو دیگر توانی برای انکار نمانده دور، دور توست ....
رضا
درشبي که مي وزيد چشمهاي لال تو نيستان سينه ام پرشد از خيال تو اسمان غريب بود دل شکسته مثل من ناله هاي ابر ها بغض هاي کال تو نذر چشمهاي تو شعر عاشقانه ام تا شفا دهد مرا رنگ سبز چشمان تو جرعه اي ز خنده ات سهم لحظه هاي من چشم هاي پر عطش تشنه ي زلال تو مهربان نگاه تو مشق هر شب من است صبح يک سبد غزل نوش جان حلال تو ماهتاب من!بريز درد خود به جان من دردها براي من هرشب هرچه هست مال تو
رضا
من و تو مي دانيم درد و رنج و غم و اندوه ،همه در گذرند آنچه مي ماند و زيباست وفاي من و توست تا كه قلب تو نشد خاطر جمع،به كسي زود مگو من تو را مي خواهم، دوستت دارم!
رضا
اگــر گاهی سرراهم شـــــوی ای عشوه گر پيدا رقيب ناجـوان هم ميشــــــــود از پشت سر پيدا کجا در محفل نازت مـــن بی پا و ســـــر گنجم به دور خـوان وصلت می شود صد معتبر پيدا نفس در ســينه ام ازسوز عشقت در گداز آمد همی ترسم که گر آهی کشــــم گردد شرر پيدا زسـودای نکورويان نديدم انتـــــــــــفاع اصلا ً بجــز از داغ ناســوری که کردم در جگـر پيدا عــزيزان گرجميلی گم شـوداز کوچه وبازار بکـــوی خـــــوبرويان می کنيدش پشت در پيدا
رضا
خلاصه بهاری دیگر بی حضور تو از راه می رسد،... و آن چه که زیبا نیست زندگی نیست روزگار است، گل نیلوفر مردابه ی این جهانیم و به نیلوفر بودن خود شادمانیم