رضا
دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگها بحث مىکرد. معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد، زیرا با وجود این که پستاندار عظیمالجثهاى است، امّا حلق بسیار کوچکى دارد. دختر کوچک پرسید: پس چه طور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟ معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمىتواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکى غیرممکن است. دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مىپرسم. معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟ دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید
رضا
عشق و برات کشیدم میون موج دریا / رو ماسه هاش نوشتم دوست دارم یه دنیا
رضا
در دفتر عشق زنده نگهداشتم یاد تورا / از خدا می طلبم زندگی شاد تورا
رضا
زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت.......................
رضا
برای عشق تو باید چه کار می کردم چگونه باز دلت را شکار می کردم چگونه از تب گرم نگاه گیرایت به کنج سرد غرورم فرار می کردم اگر خدا نفس ات را به روح من می داد تمام سال هوا را بهار می کردم چه می شد آه همان شب یواشکی خود را درون پیرهنت استتار می کردم تپش تپش ضربان دلت به من می خورد کنار تو به خودم افتخار می کردم اگر که شعر مجال نفس کشید داشت تو را برای ابد ماندگار میکردم
رضا
فیلم یعنی رنگ ظلمت روی بوم
سعی در تشویش اذهان عموم
بحث ما البته دوغ و ماست نیست
غصه ی این فیلم گرچه راست نیست
در زمانی دور تر از ماد ها
در نزاعی سخت با جلاد ها
عده ای رفتند حج حاجی شدند
عده ای ماندند و اخراجی شدند
رضا
یک عمر به دنبال جوابی دیگر هر روز کشیده ام عذابی دیگر هر شب به هوای دیدنت از خوابی آسیمه دویده ام به خوابی دیگر