شاید انتخواب اول کسی نباشم,اما انتخوابی بزرگم,شاید ثروتمند نباشم,اما ارزشمندم.تظاهر به کسی که نیستم نمیکنم چون از اینکه خودم باشم راضی ام.شاید به بعضی از کارهای گذشتم افتخار نکنم اما به این چیزی که امروز هستم میبالم....شاید کامل نباشم اما نیازی هم به کامل بودن ندارم.یا منو همینطور که هستم بپذیر؛یا همونطور که از پشت میرم نگام کن

امتياز پروفايل

[بروز رساني]
+9

آخرين امتاز دهنده:

امتياز براي فعاليت

مشخصات

موارد دیگر
آفلاين مي باشد!
بازديد توسط کاربران سايت » 6016
shiva joOoOoOn
22 پست
زن
1359-01-18
حالت من: شیطون
فوق ديپلم
girimor/ meykap artist
اسلام
ايران - تهران
با خانواده
ميکشم
162 - 65
0912 4.........

دوستان

(16 کاربر)

آخرین بازدیدکنندگان

گروه ها

برچسب ‌های کاربردی

shiva joOoOoOn
shiva joOoOoOn
وقتی دلم به درد میاد و کسی نیست به حرفهایم گوش کند،

وقتی تمام غمهای عالم در دلم نشسته است،

وقتی احساس می کنم دردمند ترین انسان عالمم... وقتی تمام عزیزانم با من غریبه می شوند...

و کسی نیست که حرمت اشکهای نیمه شبم را حفظ کند... وقتی تمام عالم را قفس می بینم...

بی اختیار از کنار آنهایی که دوسشان دارم.. بی تفاوت می گذرم...........{-6-}
دیدگاه  •   •   •  1392/03/2 - 17:11
+1
shiva joOoOoOn
shiva joOoOoOn
در CARLO
اول از همه روز “مرد” به مردانی مبارک که :

غرور مردانگی اونها اجازه نمیده کسی اشکهاشون رو ببینه

کسانی که برابر زنان باید پاسخگوی عواطف باشند

کسانی که سختی و فشار زندگی رو تحمل میکنن و میریزن توی خودشون

و اونها رو تبدیل به یک لبخند میکنند تا خوانوادشون نگران چیزی نباشن .

و کسانی که هیچوقت سختی مرد بودن رو با راحتی نامردی عوض نمیکنن .
1 دیدگاه  •   •   •  1392/03/2 - 13:03
+6
shiva joOoOoOn
shiva joOoOoOn
کارافتاه بودم ؛ درد فقدان
بچه کمر هستی مرا شکسته بود .
مادر جان ... تصادفی نیست که شش ماه است نزد تو خجلم و نتوانسته ام
مقرری ماهانه برایت بفرستم .
به خدا مادر ، در عرض این شش ماه در آمدم حتی آنقدر نبوده که یک
شب با شکم سیر بخواب روم ....
چه خواب ؟ چه شکم ؟ چه بد بختی؟ شش ماه تمام است که در کوچه و پس
کوچه ها ویلانم ...در عرض این شش ماه به صد جور مرض استخوانسوز
گفتار شدم ...
دیگر نمی توانم حرف بزنم ، بغض دارد خفه ام میکند ، بغض نیست ، مرگ
است ! مرگ در کار تحویل گرفتن پس مانده ی جان من است !
خدا حافظ مادر
شیرت را حلال کن ، به خواهر کوچکم هرگز نگو که خواهر نگون بختش
چطور زندگی کرد ، و چه طور مرد ؛ نه - مادر جان نگو .
3 دیدگاه  •   •   •  1392/03/1 - 17:35
+4
shiva joOoOoOn
shiva joOoOoOn
آه ، ای آرزوهای خام ... ای آرزوهای ناکام !
مادر جان اگر بدانی فردای آنشب چه بر سرم آوردند ؟!
ج
رییس آن خانه نفرین شده بچه ام را از دستم گرفت ... به زور
گرفت....قدرت اینکه از جا تکان بخورم نداشتم .... هر چه فریاد کردم ماما
! ماما ! فریادم در دل سنگش موثر واقع نشد
آخ مادر ...ببین سرنوشت کار انسان را به کجا میکشاند ... که در خانه ای
چنین رسوا ، به زنی که رییس خانه است ، باید " ماما " گفت ... آخ بیچاره
مادرم ....
باری بچه ام را از آغوشم بیرون کشیدند... بردند ...هنگامی که برای آخرین
بار نگاهم به قیافه معصوم طفل بیگناه افتاد ، مثل اینکه با یک نگاه سرگردان
ازمن پرسید : چرا ؟؟؟
دختر م را بردن و بر حسب قوانین حاکم بر اینچنین خانه ها او را در خلوت
محض به خاک سپردند .
چه می دانم شاید این حکمت خدا بود ... شاید خدا فکر کرده بود که
مردنش بهتراز ماندنش است ، دنیایی که سرنوشت دختر زن نجییبی چون
تو را به اینجا می کشاند چه سر نوشتی میتوانست نصیب دختر یک فا حشه
بدبخت کند ؟!
پس از دخترم مرا هم از خانه بیرون کردند ... از کارافتاه بودم ؛ درد فقدان
بچه کمر هستی مرا شکسته بود .
مادر جان ... تصادفی نیست که ش
دیدگاه  •   •   •  1392/03/1 - 17:32
+4
shiva joOoOoOn
shiva joOoOoOn
در عرض این سه سال ، سر تا سر آرزوهای من ، اشکها و اشکهای پنهانی من ،
بازیچه ی خنده ها ، محبتها و پایکوبی های ساختگی بود ....
در عرض این مدت هرگز فرصت اینکه چند دقیقه از ته دل به خاطر سیه
روزی خودم اشک بریزم نداشتم ....
تنها یکبار ، تقریبا شش ماه پیش بود که در کشمکش یک درد جانکاه
صمیمانه خندیدم ... اما ، بخدا ، مادر ، اگر بدانی این خنده تصادفی را
چقدر وحشیانه در لرزش لبانم شکستند ... آخ اگر بدانی ....
آری ، مادر جان شش ماه پیش در همان خانه ای که آشیانه حراج تدریجی
ناموس محتاج من بود ، صاحب فرزندی شدم ...
از چه پدری ؟ از چند پدر؟ اینها را هیچ نمی دانم ... اما آنچه مسلم بود ، خدا
برای نخستین بار بزرگترین نعمتها را – نعمت مادر بودن را به من ارزانی
کرد ...
شبی که دخترم به دنیا آمد تا صبح از خوشحالی خوابم نبرد .... برای چند
ساعت همه دردها ، در به دریها ، گرفتاریها را فراموش کرده بودم ....
احساس می کردم زنی نجیبم و در خانه ای محقر و آبرومند برای شوهر
مهربانم طفلی زیبا به دنیا آورده ام ... وفردا صبح پدرش از دیدن او ....
ج
آخ مادر چه می گویم ؟! چه می خواهم بگویم ؟!
دیدگاه  •   •   •  1392/03/1 - 17:29
+4
shiva joOoOoOn
shiva joOoOoOn
بگذار خاکستر آن نامه ها لاشه افتخار من باشد .... افتخار اینکه حد اقل
آنقدر تو را عزیز می داشتم که تا وا پسین لحظات مرگ نگذاشتم حتی در
تصویر بیچارگی من ، شریک باشی ....
مادر جان ! در تمام این مدت سه سالی که مرا با این قبرستان بی سرپوش
آرزوها و آمال انسانی ، این آخرین ایستگاه امید بیکاران خانه به دوش
شهرستانی ، این تهران خراب شده ، روانه کردی ، بر حسب راه نکبت باری
که این اجتماع هرزه پیش پای زندگی غریب من گذاشت من یکی از بی پناه
ترین و بیگناه ترین گناهکاران روزگار بوده ام
افسوس !... هزار افسوس که ضربان نامرتب فرصت نمی دهد ، تا آنجا که
می خواستم جزئیات گذشته و اندوهبارم را برایت شرح دهم ...
ج
همانقدر باید بگویم که زندگی بسرنوشتی اینقدر دردناک ، دچارم کرد ،
ج
سه سال تمام ، شب و روز کار من پاسخ دادن به تمنای هرزه مشتی نامرد
بود که در ازای پولی ناچیز ، همه مستی ها ، پستی ها ، و رذالتهای خود را
وحشیانه در لذت زاییده از پیکر خسته و تب آلود من ، خلا صه کردند
آه ، خداوندا ! چه سرنوشت وحشتناکی
دیدگاه  •   •   •  1392/03/1 - 17:26
+4
shiva joOoOoOn
shiva joOoOoOn
مادر جان ! خواهش میکنم اجازه بدهی قبل از مرگ هر چه درد بیدرمان در
پهنه این دل ماتمزده ام دارم ، به صورت قطره های سرگردان مشتی
سرشک دیده گم کرده ، به دامان محبت بار تو بسپارم ....
میدانم هرگز باور نمی کردی اینچنین نامه ای به دست تو برسد ؛ تو بر
حسب نامه های گذشته من ، دخترت را زنی نجیب می دانستی که
شرافتمندانه ، دور از خانه و کاشانه ، نان مادر ستمدیده و خواهر یتیمش را
به دست می آورد ... چگونه بگویم مادر ؟!.... که ازبخت من بدخت ، در
عصری به دنیا آمده ام که " شرافت " به طوررقت انگیزی بازارش کساد
است .
می دانی یعنی چه ؟ مادر همه هر چه تا کنون بتو نوشته ام دروغ محض بوده
است .... دروغ محض .... اما اجتناب ناپذیر
خدا می داند که هیچ دلم نمی خواست دل شکسته ات را ، بار دیگر بشکنم ... همه ی آن
نامه را ده روز دیگر که مصادف با بیست و چهارمین سال تولد من که در حقیقت
بیست و چهارمین سال تولد یک بد بختی بیزوال است ،
بسوزان .... و خاکستر سردشان را لابلای بستر پاره پاره من که مات و دست
نخورده و بی صاحب در کنج کلبه ی فقیرمان افتاده است ، دفن کن ...
دیدگاه  •   •   •  1392/03/1 - 17:23
+3
shiva joOoOoOn
shiva joOoOoOn
به مرگ می سپردم ...
افسوس که تو اینجا نیستی ... نه تنها تو ، هیچ کس اینجا نیست... جز این پیکر
در هم شکسته ام و پیر مردی رنجور ، که با در یافت بیست ریالی ( بیست
ریالی که کار مزد آخرین هم آغوشی من است ) نامه ای را که اکنون
میخوانی بجای من ، برای تو بنویسد ...
مادر جان می دانم که با خواندن این نامه ، بخاطر بخت سیاهی که دخترت
داشت تا حد جنون خواهی گریست ...
گریه کن مادر ! ....بگذار اشکهای تو سیل بنیان کن بنای شرافت کاذبی باشد
که در این دنیای دون ، منهای پول پشتوانه زندگی هیچ تیره بختی نیست ....
دختر تو مادر ، دارد همین حالا ، پای دیواری سینه شکسته در کمال ناکامی و
بد نامی می میرد .... ای کاش دختر در به در تو که من بدبخت باشم ، می
توانست با مرگ خود انتقام شیر حلالت را از زندگی حرامی که داشت
بگیرد ...
دیدگاه  •   •   •  1392/03/1 - 17:20
+3
-1
shiva joOoOoOn
shiva joOoOoOn
این نامه رو وقتی خوندم حسابی متحول شدم شما هم بخونید.............

خدا حافظ مادر...
شیرت را حلال کن ، به خواهر کوچکم هرگز نگو که خواهر نگون بختش چطور زندگی کرد ، و چه طور مرد ؛ نه - مادر جان نگو..
----------------------------------
این نامه آخرین نامه یک فاحشه است .

کاش نامه رسان هرگز این نامه را به مادر این زن تیره بخت نمی رساند....

مادر جان ! این آخرین نامه ایست که از یکوجبی گور زندگی واژگون بخت
خود برای تو می نویسم ..

فاصله من –فاصله پیکر درهم شکسته من – با گور بی نام و نشانی که در
انتظار من است یکوجب بیش نیست

این نامه ، هذیان سرسام آور رویای وحشتناکی است که در قاموس خانواده
های بدبخت نام مستعارش زندگیست ..

مادر جان ! شاید آخرین کلمه ی این نامه ، به منزله نقطه ی سیاهی باشد بر
آخرین جمله داستان غم انگیز زندگی از یاد رفته دخترت.......

خدا میداند که در واپسین لحظات عمرچقدر دلم می خواست پیش تو
باشم...و پس از سه سال جان کندن تدریجی ، هم آغوش با سوداگران ور
شکست شهوت در بستر خون آلود هوسهای مست و تک نفسهای ننگ و
بد نامی وفراموشی جام زهر آلودم را در آغوش پر محنت تو با دست تو
به
دیدگاه  •   •   •  1392/03/1 - 17:14
+4
shiva joOoOoOn
shiva joOoOoOn
فکر میکردم بی وفایی ، هوای دلم را نداری

فکر میکردم رفتنت بوی خیانت میداد ، دلت ارزشی به دلم نمیداد

فکر میکردم تو هم مثل همه هستی ، آمده ای که بشکنی دلم را و بروی

در جستجوی تو آمدم به اینجا و آنجا ، هر چه گشتم ندیدم تو را ای عشق بی وفا

تا دیدم جای قدمهایت را ، پا گذاشتم روی همه آنها تا رسیدم به دریا...

و امواج دریا تو را به کجاها برده اند ، چشمهایم تازه به اشتباهم پی برده اند....

و من مانده ام و غروبی تلخ و عطر بودنت ،نه! من که باور ندارم نبودنت

جای قدمهایت هنوز کنار ساحل است ، وای که دلم چقدر بیچاره است...

و می آیم به دنبالت هر جا که باشی ، غرق میشوم تا تو نیز درون دریا تنها نباشی

غرق شدم و رفتم به سوی روشنی ها ، این من و این تو و امواج خشمگین دریا
دیدگاه  •   •   •  1392/03/1 - 17:00
+4
صفحات: 1 2 3 پست بیشتر