غزل سرا
دسته:فاقد دسته بندی
15 کاربر

76 پست

       
شعرهای قشنگی رو که بلدید اینجا بگیـــد

امتیاز به گروه

[بروز رساني]

آخرين امتاز دهنده:


کاربران گروه

نمایش همه

مدیران گروه

غزل سرا

گروه عمومی · فاقد دسته بندی· 15 کاربر · 76 پست
سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند
تا کاج جشنهای زمستانی‌ات کنند

پوشانده‌اند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند

یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند

ای گل گمان مکن به شب جشن می‌روی
شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند

یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه‌ای است که قربانی‌ات کنند
دیدگاه  •   •   •  1391/01/16 - 20:43
+9
سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
مرا در باغ محکم ریشه ای نیست
ز داس و تیشه ام اندیشه ای نیست
به گامی می توان بنیاد ما کند
به آهی می توان از هم پرا کند
دیدگاه  •   •   •  1391/01/16 - 15:15
+9
Alireza
Alireza
میروم تا در میخانه کمی مست کنم

جرعه بالا بزنم انچه نبایست کنم

آنقدر مست که اندوه جهانم برود

استکان روی لبم باشد و جانم برود

برود هر که دلش خواست شکایت بکند

شهر باید به من دیوانه عادت بکند
آخرین ویرایش توسط Belondy در [1391/01/14 - 22:23]
دیدگاه  •   •   •  1391/01/14 - 22:22
+6
Alireza
Alireza
اهل کاشانم
نسبم شاید برسد
به گیاهی در هند،به سفالینه ای از خاک«سلیک»
پدرم پشت دوبار آمدن چلچله ها، پشت دو برف
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی
پدرم پشت زمانها مرده است
پدرم وقتی مرد،آسمان آبی بود
مادرم بی خبر از خواب پرید خواهرم زیبا شدسهراب
پدرم وقتی مرد پاسبانها همه شاعر بودند
مرد بقال از من پرسید:چند من خربزه می خواهی؟
من از او پرسیدم:دل خوش سیری چند؟
پدرم نقاشی می کرد
تار هم می ساخت،تار هم می زد
خط خوبی هم داشت
باغ ما در طرف سایه دانایی بود
باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس وآینه بود
باغ ما شاید،قوسی از دایره سبز سعادت بود
میوه کال خدا را آن روز می جویدم در خواب
آب بی فلسفه می خوردم
توت بی دانش می چیدم
تا اناری ترک ی برمی داشت دست فواره خواهش می شد
تا چلویی می خواند،سینه از ذوق شنیدن می سوخت
گاه تنهایی،صورتش را به پس پنجره می چسبانید
شوق می آمد،دست در گردن حس می انداخت
فکر،بازی می کرد
زندگی چیزی بود مثل یک بارش عید،یک چنار پر سارسهراب
زندگی در آنوقت صفی از نور و عروسک بود
یک بغل آزادی بود
زندگی درآن وقت حوض موسیقی بود
<<سهراب سپهری>>
دیدگاه  •   •   •  1391/01/14 - 15:45
+5
Alireza
Alireza
ای وای بر اسیــری کز یاد رفته باشــد

در دام مـانده باشـد صیـاد رفتـه باشـد

آه از دمــی که تــنها با داغ او چو لاله

درخون نشسته باشم چون باد رفته باشد

آواز تـیشــه امشــب از بیستـون نــیامـد

شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد

خونش به تیـغ حســرت یارب حلال بادا

صیدی که از کمندت آزاد رفتـه باشــد

از آه درد نــاکـی سـازم خـبـر دلـت را

وقتی که کوه صبرم بر بـاد رفته باشـد

رحــم از بر اسیری کـز گرد دام زلفـت

با صد امـیدواری نـاشـاد رفتــه باشـــد

شـادم که از رقـیبـان دامن کشـان گذشتـی

گو مشت خاک ما هم بر باد رفته باشـد

پرشور از حزین است امروز کوه و صحرا

مجنون گذشتـه باشـد فرهـاد رفتـه باشـد
{-35-}
آخرین ویرایش توسط Belondy در [1391/01/14 - 11:58]
دیدگاه  •   •   •  1391/01/13 - 18:47
+4