محمد حسین هذبی
وقتی خاطره های آدم زیاد میشه ، دیوار اتاقش پر عکس میشه.... ولی همیشه دلت واسه اونی تنگ میشه که نمیتونی عکسشو به دیوار بزنی
محمد حسین هذبی
انسان مجبور نیست حقایق را بگوید ولی مجبور است چیزی را که می گوید حقیقت داشته باشد
محمد حسین هذبی
مهربانی را زمانی دیدم که کودکی می خواست آب شور دریا را با آبنبات چوبی خود شیرین کند.
محمد حسین هذبی
ساکت که ميماني ، ميگذارند به حساب جواب نداشتنت. عمراً بفهمند داري جان ميکني تا حرمتها را نگه داري
محمد حسین هذبی
رفتم تو آشپزخونه ميبينم داداشم در يخچالو بازو بسته ميكنه، بهش ميگم چكار ميكنى، دَرُ شكوندي.... ميگه دارم رِفرِش ميكنم شايد يه چيز جديد بهش اضافه بشه
محمد حسین هذبی
برای یک زن زیاد مهم نیست شوهرش کجاست همینکه بدونه به شوهرش خوش نمیگذره براش کافیه!
محمد حسین هذبی
خداوندا من با تمام کوچکیم یک چیز از تو بیشتر دارم و آن هم خدای است که من دارم و تو نداری . . .
محمد حسین هذبی
اگر خاموش باشی تا دیگران به سخن بیارنت بهتر از اینه که در حال سخن گفتن دیگران خاموشت کنن...
محمد حسین هذبی
پسر گرسنه اش می شود شتابان به طرف یخچال می رود در یخچال را باز می کند عرق شرم بر پیشانی پدر می نشیند پسرک این را می داند دست می برد بطری آب را بر می دارد کمی آب در لیوان می ریزد صدایش را بلند می کند " چقدر تشنه بودم " پدر می سوزد از شـــرمـــنـــدگـــی اما میفهمد پسر کوچولو اش بزرگ شده است
محمد حسین هذبی
دلگیرم از مرغهایی که دانه خوردنشان پیش ما بود و حالا برای دیگران تخم می گذارند...برو مرغ من اما می دانم بوی کباب شدنت روزی به مشامم میرسد