دوره ،دوره ی گرگهاست …
مهربان که باشی ، می پندارند دشمنی!
گرگ که باشی ، خیالشان راحت میشود از خودشانی!!!
ما تاوان گرگ نبودنمان را می دهیم
آفلاين مي باشد! | |
بازديد توسط کاربران سايت » 43379 | |
M 0 R i c A R L0 | |
1048 پست | |
مرد - مجرد | |
1366-07-09 | |
حالت من: ناراحت | |
ليسانس | |
مهندس عمران-تدریس Auto Cad & 3d Max & ETabs | |
اسلام | |
ايران - تهران - Ekthiarie | |
مجردي | |
رفته ام | |
نميکشم | |
دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران شرق | |
HTC | |
206 | |
183 - 75 | |
moricarlo.mihanblog.com | |
amirscooter6@yahoo.com | |
09..5008743 | |
50 |
دوره ،دوره ی گرگهاست …
مهربان که باشی ، می پندارند دشمنی!
گرگ که باشی ، خیالشان راحت میشود از خودشانی!!!
ما تاوان گرگ نبودنمان را می دهیم
میدانید...
هر کسی در زندگی رسالتی دارد
و من حس می کنم
رسالتم هرگز نوشتن نبوده است!
در این روز ها که واژگانم را دزدیده اند و دهانم را بسته اند
قلم بر دست میگیرم
کاغذ هایم را می چینم رو به رویم
ساعت ها به انها خیره میشوم
بی انکه حتی واژه ای به ذهنم بیاید
کاغذ هایم را مچاله می کنم
و توی سطل زباله می اندازم !
کاغذ هایم من سپیدند !
حــواسمــون بــاشـه...
دل آدما...!!
شیشـه نیست که روی آن...!!
هــــــا کنیم...!!
.
.
.
بعد با انگـــشت قـــ ـلب بکشیم و...!!
وایسیم آب شـــدنش رو تماشــــا کنیم...!!
و کیـــــف کنیم...!!
.
.
.
رو شیشه نـــازک دل آدمـــا...!!
اگـــه قلبــــــ ـــی کشیدی...!!
باید مــــــــردونـه پـــــــاش وایســــتی...!!
مرد دوستی را کشف کرد و عشق اختراع شد
زن عشق را کشف کرد و ازدواج را اختراع کرد!
مرد تجارت را کشف کرد و پول را اختراع کرد
زن پول را کشف کرد و « خرید کردن » اختراع شد!
از آن به بعد مرد چیزهای بسیاری را کشف و اختراع کرد
ولی زن همچنان مشغول خرید بود
سنگین سنگینم
از خاطرات مردهای که گاه یا بیگاه
با جامههایی شوخ میآیند
در میزنند و میگریزند از نگاه من.
..
دنبال او تا پارک میآیم
پشت ردیف ساکت شمشادها را خوب میگردم؛
پاییز پوشاندهست
روی تمام نیمکتها را.
..
از پلههای پارک بالا میروم
سنگین
پاییز چشم انداز را
بر آخرین پله
یکبار دیگر قاب میگیرم.
..
سنگین سنگینم
وقتی که بر میگردم از تدفین رؤیاها؛
بر پله درگاه
در میگشاید خاطراتم باز
همچنان باران
همچنان آرامش چشمان معصومت
همچنان احساس «یک جور عجیبی دوستت دارم»
..
من پر از فریاد خاموشم
رعد و برقی در گلویم خواب میبیند
آستینم بندری از ابرهای نابسامان است.
..
لااقل پیغامی از دریا
لااقل احساسی از جنگل
لااقل گاهی برایم بوسهای بنویس.
..
با چه تعبیری مرا مأنوس خواهی شد
با چه تفسیری ترا همسایه باید بود
واژگانم را چه احساسی بیاموزم؟
..
ماه، اهلی کرده مردم را
شهر، از هر چارسو امن است
خواب در پلک من احساس غریبی میکند امشب
و که می دانستی با چه اشتیاقی.....خودم را قسمت می کنم.......
پس چرا زودتر از تکه تکه شدنم......جوابم نکردی؟؟؟
برای خداحافظی خیلی دیر بود ......خیلی......
خداحافظ تو ای همپای شب های غزل خوانی
خداحافظ به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ بدون تو گمان کردی که می مانم؟
خداحافظ بدون من یقین دارم که می مانی.....