« .... من خواب نیستم !
خاموش اگر نشستم، مرداب نیستم
روزی که برخروشم و زنجیر بگسلم؛
روشن شود که آتشم و آب نیستم! »
(نجیب زاده)
آفلاين مي باشد! | |
بازديد توسط کاربران سايت » 47146 | |
saman | |
1970 پست | |
مرد - مجرد | |
1371-03-25 | |
حالت من: عصبانی | |
فوق ديپلم | |
دانشجو | |
اسلام | |
ايران - تهران - تهران | |
با خانواده | |
نرفته ام | |
نميکشم | |
دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران شرق | |
کامپیوتر-نرم افزار-در حال گذراندن دوره(MCITP) | |
فلسفه و آهنگهای غمگین و رانندگی حرفه ای و ریس تو خیابون و... | |
k750i | |
ندارم | |
177 - 75 | |
mstech.ir | |
noblem2011@yahoo.com | |
09367586304 |
« .... من خواب نیستم !
خاموش اگر نشستم، مرداب نیستم
روزی که برخروشم و زنجیر بگسلم؛
روشن شود که آتشم و آب نیستم! »
(نجیب زاده)
خدامونو صدا کنیم
که آسمون بباره
فراوونی بیاره
ازش بخوایم برامون، سنگ تموم بذاره
راه های بسته وا شه
هیچ کی غریب نباشه
صورت و شکل هیچ کس، مردم فریب نباشه
شفا بده مریض رو
خط بزنه ستیز رو
رو هیچ دیوار و بومی، نخونه جغد شومی
دعا کنیم رها شن، اونا که توی بندن
از بس نباشه نا اهل، زندونارو ببندن
خودش میدونه داره، هرکسی آرزویی
این باشه آرزومون، نریزه آبرویی
سیاه و سفید یه رنگ بشه
زشتی هامون قشنگ بشه
کویرها آباد بشن
اسیر ها آزاد بشن ....
خيالم در بلندي هاي پرواز،
ز تلخي هاي پايان، مي رسيدم-
به شيرينِ شگفتي هاي آغاز !
(فریدون [!])
یه لحظم از کنارت دور نمیشه...
تازه غروبای جمعه با دلتنگی وسط دلت لی لی بازی میکنن...
(نجیب زاده)
عمر گران مايه را چگونه گذاريد ؟
هرچه به عالم بود اگر به کف آريد
هيچ نداريد اگر که عشق نداريد
واي شما دل به عشق اگر نسپاريد
گر به ثريا رسيد هيچ نيرزيد
عشق بورزيد
دوست بداريد
(فریدون [!])
ﻋﺸﻘﺖ ﻭﻟﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺭﻓﺘﻪ؟
ﺑﻪ ﺩﺭﮎ...
ﻟﺒﺎﺳﺘﻮ ﺑﭙﻮﺵ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﻮ ﺑﺮﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ترین نقطه ﺷﻬﺮ
ﺑﺒﯿﻦ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ ﻟﻘﻤﻪ ﻏﺬﺍ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻦ
ﺑﺒﯿﻦ ﭘﺪﺭﯾﻮ ﮐﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ ﻟﻘﻤﻪ ﻧﻮﻥ ﺳﺮﺵ ﺗﻮ ﺳﻄﻞ ﺁﺷﻐﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﭘﻼﺳﺘﯿﮏ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﻪ...
ﺑﺒﯿﻦ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻭﺍﺳﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻦ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻣﯿﮑﻨﻪ...
ﺑﺮﻭ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺒﯿﻦ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻣﻨﺘﻈﺮﻥ ﺗﺎ ﺧﺒﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺮﯾﻀﺎﺷﻮﻧﻮ ﺑﺸﻨﻮﻥ...
آره... ﺯﻧﺪﮔﯽ اینه قدر سلامتی و داشتن خانواده خوبتو بدون...
اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت، دلگیر مباش
تو با تمام مهربانی هایت زیباترین معصوم دنیایی...
من خدایی را میشناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان میبارد...
اما یکی سپاسش میگوید و هزاران نفر کفر!
چرا میپنداری باید بهتر از خدا تو را قدردانی کنند؟!
پس نرنج از ناسپاسیشان و برای شادیشان بکوش...
با مهربانی روحت به آرامش میرسد...
تو با مهرت بال و پر میگیری...
خوبی دلیل جاودانگی توست...
(نجیب زاده)
در این خاک، در این خاک
در این مزرعه ی پاک
به جز عشق، به جز مهــــــر
دگر بذر نکاریم...
(مولانا)
ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻋﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﺍﺳﻪ ﻧﯿﻮﻣﺪﻥ ﻣﻌﻠﻢ...
ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺮﺁﻥ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻝ ﺻﺒﺢ ﻭ ﺧﻮﻧﺪﻥ ﺳﺮﻭﺩ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﻭﻝ ﻫﻔﺘﻪ...
ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻂ ﮐﺸﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﻓﺘﺮ ﻣﺸﻖ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ آبی ﻭ ﻗﺮﻣﺰ...
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﭘﺎﮎﮐﻦ ﻭ ﮔﭻ ﻫﺎﯼ ﺭﻧﮕﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﺨﺘﻪ...
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﻌﻠﻢ...
ﺑﺮﺍﯼ ﻟﯿﻮﺍﻧﺎﯼ ﺁﺑﯽ ﮐﻪ ﻓﻠﻮﺕ ﺩﺍﺷﺖ...
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻥ...
ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﻪ ﻱ ﺩﻟﺨﻮﺷﻴﻬﺎﻱ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ...
(نجیب زاده)
حکایت رفاقت، حکایت سنگهای کنار ساحله...
اول یکی یکی جمعشون میکنی تو بغلت،
بعدشم یکی یکی پرتشون میکنی تو آب؛
اما بعضی وقتا یه سنگهای قیمتی گیرت میاد،
که هیچ وقت نمیتونی پرتشون کنی…
(نجیب زاده)