آفلاين مي باشد! | |
بازديد توسط کاربران سايت » 47155 | |
saman | |
1970 پست | |
مرد - مجرد | |
1371-03-25 | |
حالت من: عصبانی | |
فوق ديپلم | |
دانشجو | |
اسلام | |
ايران - تهران - تهران | |
با خانواده | |
نرفته ام | |
نميکشم | |
دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران شرق | |
کامپیوتر-نرم افزار-در حال گذراندن دوره(MCITP) | |
فلسفه و آهنگهای غمگین و رانندگی حرفه ای و ریس تو خیابون و... | |
k750i | |
ندارم | |
177 - 75 | |
mstech.ir | |
noblem2011@yahoo.com | |
09367586304 |
خوش آنکه حدیث کفر و ایمان نشنید
افسانۀ کافر و مسلمان نشنید
جز جام شراب و دست ساقی نشناخت
جز رای نگار و حرف جانان نشنید
باز آمده نوبهار و من سرگشته
در چنگ تحیرات مضطر گشته
عطار مگر ز خاک سر بر کرده ست
کاین گونه همه جهان معطر گشته؟!
این که جز عشق هیچ نیست
تنها چیزیست که از عشق می دانیم
همین کافیست
بارِ کشتی باید
به قدرِ گنجایشِ آن باشد.
ای دوست تو غم داری و من غم دارم
تو حوصله کم داری و من کم دارم
تو قدر مرا بدان و من قدر تو را
چون هر چه توراست جمله من هم دارم
باران ...
حقیقت آسمان را
به زمین خواهد رساند
حتی اگر
بزرگ ترین چتر غفلت را
بر سر گرفته باشیم.
محراب سجود خویشتن باید بود
معراج صعود خویشتن باید بود
بر گرد حریم خویشتن باید گشت
معمار وجود خویشتن باید بود
به قدمت تاریخ
با اسراری دیریاب
لگدکوب سواران روم و ترک و عرب و مغول
اما نه مغلوب
که چیرۀ اعصار ماییم
جویبارهای خُرد
در دل اقیانوس فنا شدند
در خاکی که
تمامی تاریخ را ایستادگی کرده ست
حتی مردن ما هم باید ایستاده باشد
نام ما مرگ را جواب کرده است.
داد درویشی از سر تمهید
سر قلیان خویش را به مرید
گفت از دوزخ ای نکو کردار
قدری آتش به روی آن بگذار
بگرفت و ببرد و باز آورد
عِِقد گوهر ز دُرج راز آورد
گفت در دوزخ آنچه گردیدم
درکات جحیم را دیدم
آتش هیزم و زغال نبود
اخگری بهر انتقال نبود
هیچکس آتشی نمی افروخت
زآتش خویش هر کسی می سوخت
ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو