یافتن پست: #خودمان

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
من و تو

درکنار هم

به قدری زیباییم

که گاهی دلم میخواهد

مثل دیگران

از دور خودمان را ببینم...
دیدگاه  •   •   •  1394/11/13 - 22:01
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
باز بین من تو فاصله معنا دارد


خودمانیم، تعارف که نداریم بگو


دست بردارم اگر پای کسی در کار است


روزها یاد تو، شب یاد تو، در خواب خودت


سهم من از حادثه عشق همین مقدار است
دیدگاه  •   •   •  1394/11/1 - 21:10
نسیم(✿◠‿◠)
نسیم(✿◠‿◠)
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺩ...

ﺍﮔﺮ ﻗﻀاوتی ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﮐﺴﯽ ﺑﮑﻨﻢ...

دنیا ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻼﺷﺶ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺍﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﺪ...

ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﺪ...

ﺩﺭ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺷﺒﯿﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮﯾﻢ...

«پنـاه»؛ میبرم «به خـدا»،

از عـیبی که؛ «امروز» در خود می بینم،

و؛ «دیروز»؛ «دیگران را» به خاطر، «هـمان عیـب»؛ ملامت کرده ام.

محتاط باشیم؛ در «سرزنش»؛ و «قضاوت کردن دیگران».

وقتی؛ نه از «دیروز او» خبر داریم؛ نه از «فردای خودمان»...
2 دیدگاه  •   •   •  1394/10/23 - 08:44
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



عاشق شدن یعنی
وقتی با هم هستیم ، چیزی درونمان شكفته می شود ...
تغییر می کنیم و دنیا را متفاوت می ببینیم
این تفاوت یعنی از دریچه ی چشم های او به دنیا نگریستن - ...
و
خودمان را بیشتر دوست می داریم ،
چون لایق دوست داشته شدن توسط معشوق بوده ایم
از این منظر است که در نگاه من" عشق " برترین موهبت زندگی ست ...
" ایزابل النده "
دیدگاه  •   •   •  1393/08/28 - 19:53
+2
sami
sami
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب

دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.

پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: «باید ازت

عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه.»

پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.

پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.

زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم.

نمی خواهم دیر شود!

پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.

پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد!

حتی مرا هم نمی شناسد!

پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز

صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟

پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است...!

دیدگاه  •   •   •  1393/07/26 - 11:08
+5
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
جالب‌ترین خصوصیات بشر تناقض است!
به شدت عجله داریم بـــــزرگ شـــــویم،
و بعد دلمان برای کودکی از دست رفته‌مان تنگ می‌شود.
برای پول در آوردن خودمان را مریض می‌کنیم،
بعد تمام پولمان را خرج می‌کنیم تا دوباره سالم شویم.
طوری زندگی می‌کنیم که انگار هرگز نمی‌میریم،
و طوری می‌میریم که انگار هرگز زندگی نکرده‌ایم ... !
دیدگاه  •   •   •  1393/06/22 - 20:14
+2
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی

ما لال به دنیا نیامدیم
ولی همنشینی با خیلی ها لالمان کرد


ما احمق به دنیا نیامدیم
ولی خیلی ها از سادگی ما سواستفاده کردند



ما دروغگو به دنیا نیامدیم
ولی دو رنگی خیلی ها بی اعتمادمان کرد


ما گیج و منگ به دنیا نیامدیم
ولی ک[!] خیلی ها ما رو ضربه مغزی کرد


ما بازیگر به دنیا نیامدیم
ولی پانتومیم خاطرات نقاشیمان کرد


چقدر دروغ...؟! چقدر نیرنگ...؟!
تا کی قرار است هر کسی جز خودمان باشیم...؟!


دیدگاه  •   •   •  1393/06/18 - 14:04
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی

برایم کف زدند..........و در آغوشم گرفتند


تایید و تشویقم کردند.......... کـه آخر فراموشت کردم


دیگر تا ابد بر لبانم لبخندی تصنعی مهمان است



اما........بین خودمان باشد............


هنوزم تنــــــــــها دلبرکم تو هستی


دیدگاه  •   •   •  1393/06/16 - 19:24
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



دلم دوست داشتن می خواهد نه هر دوست داشتنی
از همان ها که می شود. . .
ساعت ها در آغوشش بی هیچ حرفی نشست. . .
می شود بی هیچ حرفی هزار نگفته گفت . . .
از همان ها که این آدمها اسمش را گذاشته اند افـــــــــــــسانه !
اما . . .
افسانه هم دست نوشته ی خودِ آدمهاست نیست ؟
پس من و تو می توانیم از قصه هایمان یک افسانه بسازیم
تنها اگر . . .
از سینِ سلامِ رابطه دلمان؛
چشممان؛
حواسمان
اصلا خودِ خودِ خودمان تنها برایِ او باشد

مـــی شـــــود
دیدگاه  •   •   •  1393/05/28 - 21:53
+6
yagmur
yagmur
دوست مــــــــــجازی من چند وقت است برایت مینویسم و تو میخوانی و گاهی تو مینویسی و من میخوانم حواست به من باشد دوست مــــــــــجازی من بین ما هیچ نقابی نیست این روزها درد دلهایمان را به زبان نمی آوریم تایپ میکنیم مانده ایم اگر این دنیای مجازی نبود روی دیوار احساس چه کسی مینوشتیم نامت زیباست اما افسوس مجازی هستی پشت هر یک از لایکها یک مخاطب خاص نشسته است میخواند/فکر میکند/گاهی هم گریه میکند/یا میخندد برای چند دقیقه هم که باشد از دنیای واقعی مرخصی میگیری مینشینی برای دل خودت گاهی هم شب و روز میچرخی در این دنیای رمز دار ولی میدانم قد تمام لبخندهایت تنها هستی اگر همدمی بود که مجازی نمیشدی دوست مــــــــــجازی من گاهی آنقدر احساس نزدیکی میکنیم که دستمان به مانیتور میخورد بیخود میشویم بین یک دنیا دروغ و اعتقاد فراموش میکنیم خودمان را دور میزنیم منطق و باورهایمان را میخندیم/گاهی هم دروغ میگوییم آنقدر که با تـــــــــــو راحت هستم با خودم نیستم نمیدانم.... شاید این معجزه ی مـــــجازی بودنت باشد دوست مجازی من بودنت را قدر میدانم و دوستت دارم !:):):)
دیدگاه  •   •   •  1393/04/19 - 17:57
+1
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ