یافتن پست: #عجيبي

محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
چه جمله يِ عجيبيه دوستت دارم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
هركى ميگه عاشقتر ميشه و هر كسى مى شنوه بى تفاوت تر
آخه چـــــــــــــــرا؟!!!!!
دیدگاه  •   •   •  1393/06/18 - 22:31
+2
maryam
maryam
عشق چيز عجيبي نيست!
همين است كه تو دلت بگيرد و من نفسم...
3 دیدگاه  •   •   •  1393/02/31 - 00:15
+4
saqar
saqar
در CARLO
روزگار عجيبيست !
اين روزها بعضي ها راه مي روند تا غذايشان هضم شود و عده اي مي دوند تا گرسنه نمانند …
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 19:14
+3
mamad-rize
mamad-rize
در CARLO
ميگويـــند شده ام !
نه !
فقط هر کــس که لحظه اي ياد تو را از بگيرد

حتــي با يکـــ ي
نمي خواهـــم سر به تنش بــاشد . . !
ميگوينــد ندارم !
نه !
فقط توام . . .
روي هم بگذارم و بيــايي . . .
چيزيــم نيست !

اصلا اتفــاق نيفتــاده . . .



دارد سرم مي آيــد !!!


به دادم ..
دیدگاه  •   •   •  1392/04/11 - 10:23
+4
AmiR
AmiR
داستان واقعی از یک دختر

طبق گزارش دريافتي از اسياي دوردر يكي از پاركهاي كوچك در كشور تايلند دخترك عجيبي چند وقتي مردم ان منطقه را سر در گم كرده است. در اكثر عكسهايي كه در اين پارك گرفته ميشود اين دختر وجود دارد در صورتي كه اين دختر را تابه حال كسي از نزديك نديده است اين موضوع براي همه عادي شده بود تا اين كه خبرنگاري طي تحقيق از مردم فهميد اين دختر حدود چند سال پيش فوت شده است.

مردم وحشت كرده و از پارك دوري كردند.مسئولين پارك از روزنامه مذكور شكايت كرده و آن ها ناچار به عذرخواهي شدند و مردم دوباره به پارك روان شدند كه دوباره عكاسي عكس اين دختر در را در عكسي ثبت كرد.
عكاس بيچاره را جريمه و به زندان انداختند ولي او قسم مي خورد عكس واقعي است.
دوباره مدتي گذشت و بعد از مدتي دوربين كنترل ترافيك عكس اين دختر را در بين مردم ثبت كرد.
مامور مذكور از كار بي كار و جريمه شد.

از آن پس كسي آن دختر را نديد و اگر هم ديد به روي خودش نياورد.
دیدگاه  •   •   •  1392/02/29 - 13:04
+3
AmiR
AmiR
«اريك» ده سال در شيفت شب آلكاتراز كار كرد. از نظر او بدترين قسمت كار، رفتن به اتاق اعدام با صندلي الكتريكي بود. يك شب او روي صندلي شوك نشست و عكس يادگاري گرفت تا به دوستانش نشان دهد. وقتي فيلم را ظاهر كرد در عكس تصوير صورتي را ديد كه از پشت صندلي خيره به او نگاه مي‌كند. او هنوز هم نمي‌داند آن صورت چه بود. اريك مي‌گويد گاهي اوقات واقعا احساس وحشت مي‌كردم. نگهبان‌هاي ديگر داستان‌هايي درباره اتفاقات آن جا تعريف مي‌كردند ولي من سعي مي‌كردم توجهي به حرف آنها نكنم اما گاهي اوقات احساس ترس اجتناب‌ناپذير بود.
«مري مك كلر» دوازده سال است كه در اين جزيره كار مي‌كند. او از انزواي آن جا لذت مي‌برد و مي‌گويد «اين‌جا يك محل فانتزي استاندارد براي من است.» با اين حال او هم اتفاقات عجيبي را تجربه كرده است. وي مي‌گويد«بارها برايم اتفاق افتاده كه احساس مي‌كردم كسي مرا نيشگون مي‌گيرد. من توضيحي براي آنها ندارم به همين خاطر هيچ‌وقت در موردشان با كسي حرف نزدم.»
«جان بنر» در دهه پنجاه، چهار سال از عمر خود را در اين زندان گذراند اين سارق بانك كه هم اكنون در آريزونا زندگي مي‌كند درباره زوزه‌هاي باد مي‌گويد «شب
دیدگاه  •   •   •  1392/02/29 - 12:57
+4
behzad
behzad
زندگي من عجب زندگيه عجيبيه نيمي باختن نيمي هم "نبردن"
دیدگاه  •   •   •  1390/12/27 - 21:22
+3
☺SAEED☻
☺SAEED☻
نميدانم دوستت دارم چه واژه عجيبيست که هرکس ميگويدعاشق تر ميشود و هرکه ميشنود بي تفاوت تر
دیدگاه  •   •   •  1390/12/25 - 14:19
+4
mah3a
mah3a
عجب رسم عجيبي
بچه که بوديم ؛ از تکليف مي ترسيديم
بزرگ شديم از بلاتکليفي
دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 20:39
+4
elahe
elahe
دنياي عجيبي است؛ وقتي مي خواهي گريه کني، شانه اي نداري تا سر بر آن گذاري و غم دلت را زار زار اشک بريزي و وقتي شانه اي براي گريستن داري ديگر اشکي براي ريختن نداري، و نه حتي نيازي به ريختن اشک
دیدگاه  •   •   •  1390/11/16 - 13:12
+5
صفحات: 1 2 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ