تـنهـــــــا همــــانی آرامـــت می کـــــند ….
کـــــه دلـت را آتـــــش زده ….
آنــــکه آرام دل و راحـت جـان بــود کـجـاست ؟
و آنــــکه درجان و تنم تاب و تب افزود کـجـاست ؟
دلـبـری کـــــــرد و زپیشم سفری کـــــرد بـرفـت
او که کــــــرده بــه لـبم خـنده ی محدود کـجـاست ؟
ما ز بـیـگـانـــــــــه هـمی خشت و جــــدا بـنهادیـم
یــار دیـــریـنـه ی ما ایــــن ره و پـیـمود کـجـاست ؟
هست او دردل مـن تـــا کــــــه شوم زنـــده بـگــور
چـرخ ایـن عشق وچنین سرزده چـرخوند کـجـاست
بـــی وفــــایـــــــی نـبـود در دل آن لـعـبـت پــــاک
کـــــــــــرده راه دلـشو پــیـلـه ی مسدود کـجـــاست ؟
من عاشق سکوتم و کم حرف می زنم/// هر وقت دل شکسته ترم حرف می زنم
از تو شنیده ام که حریم خداست دل/// با تو از آستان حرم حرف می زنم
مثل «فروغ» دلخوش یک شام تیره ام/// وقتی که از نهایت غم حرف می زنم
من عاشق سکوتم و رنجی همیشگی/// با لهجه ی سیاه قلم حرف می زنم
دریا تویی و رود منم؛ رود رهگذر/// یک روز می رسیم به هم حرف می زنم
آن وقت در کنار تو آرام می شوم/// آن وقت با زبان دلم حرف می زنم
این نامه چند خط غم هر روزه ی من است
من شاعرم... به لحن قلم حرف می زنم
.
صدای زمزمه های حضور را در میان بغض های هر شبم می شنوم.
ولی تمام جعه های خوب من تهی زآمدنت.
غروب شد،سحر برفت،سکوت آمد و برفت و نم نم سپید اشک روی گونه ام روان، آمد و برفت تو باز هم نیامدی .
خسته ام!
ز بهر سالهای بی امان سالهای سبز انتظار وخسته از ستم ،از گناه های شیعیان و باز هم…
بیا و با دوباره بودنت تمام کاش های کاش من تمام کن بیا و باز هم بپاش رنگ عشق، رنگ آبی حقیقتی را به روی ای کاش های کاش من. دلم بسی گرفته است…بهر سالهای باتو
بودن ونبودنت، از تو خواندن وندیدنت،از تو گفتن و… .
امید روح خفته ام بیا و روشنی بده به قلب های بی قرار. به بغض های بی امان به انتظار و انتظار و انتظار
شرمنده ایم. می دانیم گناهان ما همان چاه غیبت توست .
می دانیم كوتاهیها ، نادانیها و سستیهای ما ، ستمهایی است كه در حق تو كرده ایم .
به ما گفته اند اگر به جستجوی تو برخیزیم ، نشانی از تو می یابیم .
اما ای فرزند احمد ! آیا راهی به سوی تو هست تا به دیدارت آییم .
اگر بگویند برای یافتن تو باید بیابانها را در نوردیم ، در می نوردیم .
اگر بگویند برای دیدار تو باید سر به كوه و صحرا گذاریم ، می گذاریم .
ای یوسف زهرا !
سراسر جهان را تیره روزی فرا گرفته است .
نیازمندیم ! محتاجیم و در عین حال گناهكار
از ما بگذر و پیمانه جانمان را از محبت پر كن .
یا صاحب الزمان !
چه شبها و روزها كه در فراق تو آرام و قرار نداریم .
در دوران پر درد هجران ، اشك می ریزیم و می گوییم :
تا به كی حیران و سرگردان تو باشیم. تا به كی رخ نادیده ترا وصف كنیم .
با چه زبانی و چه بیانی از اوصاف تو بگوییم و چگونه با تو نجوا كنیم .
سخت است بر ما ، كه از دوری تو ، روز و شب اشك بریزیم .
سخت است بر ما ، كه دوستان ، یاد تو را كوچك شمارند .
یا بقّیةالله !
خسته ایم و افسرده، نالانیم و پژمرده، گریه امانمان را بریده است . غم دوری ، دیوانه مان كرده است .
اما نمی دانیم چه شیرینی و حلاوتی در این درد و دوری است كه می گوییم :
كجاست آن كه از غم هجران تو ناشكیبایی كند .
تا من نیز در بی قراری ، یاریش دهم
كجاست آن چشم گریانی كه از دوری تو اشك بریزد ؟
تا من او را در گریه یاری دهم
مولای من ! دیدگانمان از فراق تو بی فروغ گشته اند .
ای كاش پیش از مردن ، یك بار ترا به یك نگاه ببینیم .
درازی دوران غیبت ، فروغ از چشمانمان برده است.
كی می شود شب و روز تو را ببینیم و چشمانمان به دیدار تو روشن گردد ؟
شكست و سرافكندگی ، خوار و بی مقدارمان كرده است .
كی می شود تو را ببینیم كه پرچم پیروزی را برافراشته ای ؟
و ببینیم طعم تلخ شكست و سرافكندگی را به دشمن چشانده ای .
كی می شود كه ببینیم یاغیان و منكران حق را نابود كرده ای ؟
و ببینیم پشت سركشان را شكسته ای .
كی می شود كه ببینیم ریشه ستمگران را بركنده ای ؟
و اگر آن روز فرا رسد و و ما شاهد آن باشیم، شكرگزار و سپاسگو نجوا می كنیم :
الحمدلله رب العالمین .