یافتن پست: #آغوش

M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
نيازم، نه ديگر آغوشت است، نه دستانت، نه لبانت، نه گيس سياه و نه چشم خمارت... با يك نخ سیگار تلخ، فرو مي برم حماقتم را كه دوستت داشت
دیدگاه  •   •   •  1390/12/22 - 11:01
+4
-1
ronak
ronak
فرقــــی ندارد توی کـــدوم فصل سال باشـــی.... تــوی آغوش ِتو همیشــــه تابستان است...
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 23:15
+7
ronak
ronak
سرم را که تکیه می دهم به سینه مردانه ات.... همه کوه ها کم می آورند..

امنیت آغوش توست که بهانه ای می شود ....برای هزار باره پیدا شدن در حریمت...
دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 23:05
+7
Danial
Danial
دست هاي گرمت....
لبهاي گرمت...
آغوش گرمت...
و
حرفهاي گرمت...
... مرا عاشق كرد..
چه مي دانستم آنقدر سرد ميشوي....
كه...
حتي روياهايم يخ ميزند...
دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 22:07
+2
ronak
ronak
یک روز تو را
و تمام ِ این همه خاطره ای که از خود در من به جا گذاشته ای را
یکجا
آتش خواهم زد
خدا رو چه دیده ای ؟
شاید
لهیبِ شعله های اش
تن ِ سرمازده ام که بی گرمی ِ آغوش ِ تو مانده است را
گرم کند...
دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 20:31
+3
ronak
ronak
بیزارم از این خوابــها
که هر شب مرا به آغوش " تـــو" می آورند
و صبح ...
با اشک
از " تـــو" جدایم می کنند ...
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 13:05
+6
reza
reza
پروردگارا تو تکراری ترین ” حضور ” روزگار منی

و من عجیب ؛ به آغوش تو

از آن سوی فاصله ها

خو گرفته ام . . .
دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 22:44
+6
سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
یادمه وقتی بهم رسیدیم
تو زمینی بودی و هم رنگ خاک
من آسمونی بودم و هم سازه باد
تو به من راه رفتن با کفش های گلی روی اسفالت رو یاد دادی
و پرواز را از من آموختی ….. هرچند نیمه کاره
روزی بالهایم را برای تجربه کردن آغوش آسمان قرض گرفتی و
جاش قول دادی کفشهایت را به من بدهی…!
و پ[!] ، بال زدی و بال زدی
اوج گرفتی بالاتر و بالاتر … دورتر ودورتر و دیگر دیده نشدی
تو انقدر ذوق پرواز را داشتی که یادت رفت کفشهایت را درآوری
ومن وقتی به خودم آمدم پا برهنه چشم به راه برگشتنت
ایستاده بودم روی جاده … روزها گذشت و تو برنگشتی
چون راهه برگشت را در آغوش آسمان گم کرده بودی …..
آخه میدونی !! تو هیچ وقت درس
پرواز را خوب یاد نگرفتی
ومن دلسوزانه از این پایین با حداکثر توانم
آخرین درس پرواز راهم برایت فریاد زدم شاید بشنوی
مواظب باش با کفشهایه گلییت آسمان را
کثیف نکنی
و آن وقت بدون بالهایم و کفشهایت روی آسفالت راه زمینیم را
آغاز کردم ……
دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 18:30
+6
reza
reza
روبروی بهشت نشسته ام

و جهنمی از دلتنگی با من است

تا پل دستانت

فرسنگها فاصله دارم

بی تابم وخسته

نسیم صبحگاهی همیشگی گونه خیسم را مچاله می کند

بهشت کم کم روشن می شود

سایه ها و سنگها یادت هست؟

آرامش را از یاد برده ام دراین جهنم هیاهو

می آیی آیا؟؟

قایقبان منتظر ماست گویی

تا بهشت آن سوی آب

تنها چند بوسه

و دقیقه ای آغوش گرم تو

راهست

تا تو

اما ... ؟
دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 17:45
+4
ronak
ronak
شبیه مه شده بودی
نه می شد در آغوشت گرفت
و نه آنسوی تو را دید
تنها می شد
در تو گم شد
که شدم!!!!!!!!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 15:11
+7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ