یافتن پست: #اشک

behzadsadeghi
behzadsadeghi
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﻦ ﺑﯿﻦ 2 ﻧﻔﺮ ﺩﻋﻮﺍ ﺷﺪ ﻫﺮﺩﻭﺷﻮﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻦ ﻣﻨﻮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ Xxx: ﺍﺻﻦ ﺍﺷﮏ ﺗﻮ ﭼﺸﺎﻡ ﺟﻤﻊ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﻣﻬﻢ ﺑﺎﺷﻢ . . . . . . . . . . ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻋﻮﺍ ﺑﯿﻦ 2 ﺗﺎ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﺑﻮﺩ ... ﻭﺍﺳﻢ ﺍﺻﻼ ﻣﻬﻢ ﻧﺒﻮﺩ .... ولی پیشرفت خوبی بود...
دیدگاه  •   •   •  1392/07/19 - 11:30
+6
*elnaz* *
*elnaz* *

ما هم شنیدیم میگن :



وقتی یه دختر به خاطر یه پسر اشک میریزه . . .



یعنی واقعا دوسش داره . . .




ولی وقتی یه پسر واس یه دختر اشک میریزه . . .


 


یعنی دیگ هیچوقت نمیتونه کسیو مث اون دوس داشته باشه . . .




دیدگاه  •   •   •  1392/07/18 - 21:05
+6
*elnaz* *
*elnaz* *

شراب خواستم…



گفت : ” ممنوع است ”



آغوش خواستم…



گفت : ” ممنوع است ”



بوسه خواستم…



گفت : ” ممنوع است ”



نگاه خواستم…



گفت: “ ممنوع است ”



نفس خواستم…



گفت : ” ممنوع است “



… حالا از پس آن همه سال دیکتاتوری عاشقانه ،



با یک بطری پر از گلاب ،



آمده بر سر خاکم و به آغوش می کشد



با هر چه بوسه ،



سنگ سرد مزارم را



و …



چه ناسزاوار



عکسی را که بر مزارم به یادگار مانده ،



نگاه می کند و در حسرت نفس های از دست رفته ،



به آرامی اشک می ریزد …



تمام تمنای من اما



سر برآوردن از این گور است



تا بگویم هنوز بیدارم…



سر از این عشق بر نمی دارم …


دیدگاه  •   •   •  1392/07/18 - 20:09
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



هروقت تونستی برف رو سیاه کنی
کلاغ را سفید کنی
هروقت تونستی آتش را ببوسی
تو آب نفس عمیق بکشی
هروقت تونستی اشک سنگ رو ببینی
شادیه غم را ببینی
اون موقع من تو را فراموش خواهم کرد بی انصاف ....




دیدگاه  •   •   •  1392/07/17 - 21:33
+4
xroyal54
xroyal54
در روزگــــــار های قدیــــــم جزیـــــــــــــره ای دور افتاده بود که
همه ی احـــــــساسات در آن زندگـــــــــی می کردند.
شـــــادی، غــــــم، دانــــــش، عــشــــــق و باقی احـــــساسات.
روزی به همه ی آنها اعلام شد که جزیره در حالِ غرق شدن است!!
بـنــــابـــرایـــــن هریــــک شــروع به تعــمـــیر قایــقـهایشان کردند.

امـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا..
اما عشـــق تصمیم گرفت که تا لحظه ی آخـــر در جزیره بماند!
زمانیکه دیگر چیزی از جزیره روی آب نمانده بود، عشق تصمیم گرفت تا
برای نجــــــــات خــــود از دیـــــــــــــگران کـــمــکـــــ بخواهد.
در همین حال او از ثروت که با کشتی باشکوهش در حال گذشتن از آنجا بود
کــــــــــــمــــــکــــــــــــــــــــ خواســـتـــــــــــ !!

" ثروت، مرا هم با خود می بری؟؟؟!! "
ثروت جواب داد: نه نمی توانم! مقدار زیادی طلا و نقره در این قایق هست،
که من دیگر جایی برای تو ندارم.
عشق تصمیم گرفت از غرور که با قایقی زیبا در حال رد شدن از جزیره بود کمک بخواهد!

" غرور، لطفا به من کمک کن! "
" نمی توانم عشق! تو خیس شده ای و ممکن است قایقم را خراب کنی! "
پس عشق از غم که در همان نزدیکی بود کمک خواست!

" غم، لطفا مرا با خود ببر! "
" آه عشق؛ آن قدر ناراحتم که دلم می خواهد تنها باشم! "
شادی هم از کنار عشق گذشت اما آنچنان غرق در خوشحالی بود که
اصلا متوجه عشق نشد!

ناگهان صدایی شنید:
" بیا اینجا عشق! من تو را با خود می برم! "
صدای یک بزرگتر بود؛

عشق آن قدر خوشحال شد که فراموش کرد اسم ناجی خود را بپرسد!
هنگامی که به خشکی رسیدند، ناجی به راه خود رفت!
عشق که تازه متوجه شده بود که چقدر به ناجی خود مدیون است،
از دانش که او هم از عشق بزرگتر بود پرسید:

" چه کسی به من کمک کرد؟؟؟ "
دانش جواب داد: " او زمان بود! "
" زمان؟؟!!! اما چرا به من کمک کرد؟؟؟!! "
دانش لبخندی زد و با دانایی جواب داد:
" چون تنها زمان بزرگی عشق را درک می کند! "
دیدگاه  •   •   •  1392/07/17 - 20:53
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
امانم را بریده اند....
اشک هایم را میگویم...
حتی به لبخند تلخم حسودیشان میشود...
دیدگاه  •   •   •  1392/07/17 - 19:05
+4
Sanaz Arzani
Sanaz Arzani
دوستان عزیز!
میخوام نظرتونو راجبه پست اشک و دستمال کاغذی بدونم؟
چه برداشتی ازین پست دارید؟
این پستو یکی از دوستام برام اس ام اس کرده و میخوام نظرتونو بدونم!!

مرسییییی{-6-} :-*
دیدگاه  •   •   •  1392/07/17 - 15:38
+10
Sanaz Arzani
Sanaz Arzani
دستمال کاغذی به اشک گفت:

قطره قطره ات طلاست!

یک کم از طلای خود حراج میکنی؟

عاشقم...

با من ازدواج میکنی؟

اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی؟؟!

تو چقدر ساده ای!

خوش خیال کاغذی!

توی ازدواج ما تو مچاله میشوی

چرک میشوی و آخرش تکه ای زباله میشوی

دستمال کاغذی دلش شکست

گوشه ای کنار جعبه اش نشست

گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد

آخرش هم، طفلکی تکه ای زباله شد

او ولی شبیه دیگران نشد

 چرک و زشت مثل این و آن نشد

او

با تمام دستمال های کاغذی

فرق داشت

چونکه در میان قلب خود

دانه دانه اشک کاشت!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/17 - 15:35
+9
کاشکی چشمات مال من بود
  توسرت خیال من بود
  مثل من که آرزومی
  آرزوت وصال من بود
{-31-}


دیدگاه  •   •   •  1392/07/16 - 19:23
+3
یادمان باشد : وقتی کسی را به خودمان وابسته کردیم !

در برابرش مسئولیم …

در برابر اشکهایش ؛

شکستن غرورش ،

لحظه های شکستنش در تنهایی و لحظه های بی قراری اش ….

واگر یادمان برود !

در جایی دیگر سرنوشت یادمان خواهد آورد ،

واین بار ما خود فراموش خواهیم شد...

و این قانون زندگیست!!!


آخرین ویرایش توسط marjan در [1392/07/16 - 18:36]
دیدگاه  •   •   •  1392/07/16 - 18:35
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ