♥ نگار ♥
با یه نگاه مهربون
همون نگاهی که سالها آرزوشو داشتمو ازم دریغ میکرد
گریه کرد و گفت دلش واسم تنگ شده
وقتی رفت سنگ قبرم از اشکاش خیس شده بود
در کافه تنهایی
امروز اومده بود دیدنمبا یه نگاه مهربون
همون نگاهی که سالها آرزوشو داشتمو ازم دریغ میکرد
گریه کرد و گفت دلش واسم تنگ شده
وقتی رفت سنگ قبرم از اشکاش خیس شده بود