یافتن پست: #اشک

saman
saman
بگذر

که پارینه سنگی گذشته است


حتی نسل انسان هم گذشته است


اینک من مانده ام و تو و این حس عجیب و نامرئیِ بودنت..


بزودی این ارتباطات وایرلسی،


این امواجِ الکترومغناطیسی،


بسامد اشکِ مرا تا تو خواهد رساند.

دیدگاه  •   •   •  1392/07/14 - 00:21
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
امروز دیدم یکی از هم کلاسی هام یواشکی صدام میکنه،
برگشتم بهش میگم چیه؟
میگه ۸ دفعه بگو یا ابوالفضل! واسم اس ام اس اومده میگه به ۸ نفر بفرست... اما شارژ ندارم!
ینی تصور کن با اینجور آدمایی درس میخونما :|
دیدگاه  •   •   •  1392/07/13 - 22:13
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﻦ ﺑﯿﻦ ۲ ﻧﻔﺮ ﺩﻋﻮﺍ ﺷﺪ
ﻫﺮﺩﻭﺷﻮﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻦ ﻣﻨﻮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ
ﺍﺻﻦ ﺍﺷﮏ ﺗﻮ ﭼﺸﺎﻡ ﺟﻤﻊ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻭﺍﺳﻪ
ﮐﺴﯽ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﻣﻬﻢ ﺑﺎﺷﻢ،
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻋﻮﺍ ﺑﯿﻦ ۲ ﺗﺎ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﺑﻮﺩ ...ﻭﺍﺳﻢ
ﺍﺻﻼ ﻣﻬﻢ ﻧﺒﻮﺩ.....:)):))
دیدگاه  •   •   •  1392/07/13 - 21:45
+4
saeed
saeed
همیشه در حالی که...
یه عالمه حرف بیخ گلوت چسبیده!


یه عالمه اشک توی چشماته!


یه عالمه حسرت توی دلت تلنبار شده...

باید بگی : خب دیگه... واسه همیشه خدافظ ...!


 

دیدگاه  •   •   •  1392/07/13 - 13:19
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خبر داری در این خاموشی سرد
چه طوفانی ، چه غوغائی نهفته است

خبر داری در این یک قطره ی اشک
به چشم من چه دریائی نهفته است
******
زبانم گر چه راز دل نمی گفت
نگاهم با تو گرم گفتگو بود

مرا ای همچو عمر رفته از دست
گل رویت بهار آرزو بود
******
چو دانستی که بخت از من رمیده است
تو هم ای جان شیرین ! رو نهفتی

نگفتی از من بیدل چه دیدی
نگفتی جان شیرینم _ نگفتی
******
امید من ! نمی خواهی بدانی
که پل ها در قفای ما شکسته است

رهی گر هست ، پیش روست زیرا
ره بر گشت ما دیریست بسته است

ایرج دهقان
دیدگاه  •   •   •  1392/07/12 - 21:29
+7
saeed
saeed
فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود؛ روی نیمکتی چوبی؛ روبه روی یک آب نمای سنگی. پیرمرد از دختر پرسید : - غمگینی؟ - نه - مطمئنی؟ - نه - چرا گریه می کنی؟ - دوستام منو دوست ندارن - چرا؟ - چون قشنگ نیستم - قبلا اینو به تو گفتن؟ - نه - ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم - راست می گی؟ - از ته قلبم آره دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید؛ شاد شاد. چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد؛ کیفش را باز کرد؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت
دیدگاه  •   •   •  1392/07/11 - 22:55
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



░░░░░░░░░ این اشکها که به پایان برسند

░░░░░░░░░ قطره

░░░░░░░░░ قطره

░░░░░░░░░ ذوب میشوم تا بغض خدا بترکد

░░░░░░░░░ عشق من!

░░░░░░░░░ آنگاه، آرام آرام

░░░░░░░░░ در زیر بارانی که عاشقش بودی

░░░░░░░░░ قدم خواهی زد





دیدگاه  •   •   •  1392/07/10 - 19:45
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دستاتو تو رویا همش میگیرم

توخوابم غریبه ها میخوان تو رو ازم بگیرن

دستامو محکم تر بگیر عزیزم

اونای که پاپیچت شدن خدا کنه بمیرن

فاصلمون طولانیه اما هنوز تو قلبم

امیددارم حرف دلم به دست تو رسیده

چشمای من هیچ موقع بارونی نبوده

اما این مدت اشکام به خدا امونمو
دیدگاه  •   •   •  1392/07/10 - 18:37
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آره بارون می اومد خوب یادمه
مثل خرای قصه وقتی آدم میره به رویا
زیر لب زمزمه کردم کی میتونه دل دیونه رو از من بگیره
اونقدر باشه که من دلو دستش بدمو چیزی نپرسه
دیگه حرفی نمونه غیر نگاهش
یه غروب بود روی گونه هات خیلی سال پیش
توی خوابم دیده بودم تو رو با گونه خیست
اونجا هم نشد بپرسم بارونه یا اشک چشمات ؟!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/9 - 16:16
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



شاخه های گل سرخ روی دستان پسر جا مانده/عابران در گذرند و خیال پسرک آشفته/آسمان ابری و سرد و تاریک/
و زمین خیس شده از نم باران خورده/
کاشکی عابری از رهگذران دست بر جیب کند محض خدا/دست یخ بسته ز سرمای پسر را بکند گرم ز پول/
آنطرفتر طفلکی خوابیده،روی دستان زنی بابت پول/به گمان همگان او خواب است،/
به گمانم خواب او خواب غم است/
کاش بیدار نشود او از خواب،تا نبیند غم را/





دیدگاه  •   •   •  1392/07/9 - 15:51

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ