یافتن پست: #اعتراف

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﺎﻻ ﺳﺮﻡ ﺑﯿﺪﺍﺭﻡ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻮﺩﯼ ؟ ﻣﻨﻢ ﻫﻮﻝ ﺷﺪﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ …
ﻫﯿﭽﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺩﺳﺘﻪ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺭﻭ ﮔﺎﺯ ﻣﯿﺰﺩﻥ !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/31 - 12:22
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
چند روزی است سیگارم دلم را میزند...




میلی ندارم!




اما بی انصافی است آنطور که مرا ترک کردی




ترکش کنم!




شاید دلی در سینه نحیفش با هر پُک می تپد




اعتراف میکنم هیچگاه سیگارم را ترک نمی کنم!




آتیش داری؟؟؟
دیدگاه  •   •   •  1392/05/30 - 18:18
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف می كنم وقتی بچه تر بودم زنگ زدم گوشی داییم بعد چند تا بوق رفت روی پیغام گیر...
منم كه اون موقع نمی دونستم پیغام گیر چیه!
یه دفعه دیدم داییم داره میگه : با سلام لطفا پس از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید
من: الو؟؟!! الوووو؟؟!! دایی خودتی؟؟!! چرا حرف نمی زنی؟؟!! همین الان باهام حرف زدی؟؟!! دایی مسخره نكن دیگه؟؟!! دایی مردی؟؟!! داااااییییی؟؟!! چرا هیچی نمیگی؟؟!!...
هیچی دیگه...
تا یه عمر سوژه فامیل بودم :(
دیدگاه  •   •   •  1392/05/25 - 17:30
+4
*elnaz* *
*elnaz* *
عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشق اینم..................................پسرای دانشگامون همه این تیپین......{-7-}

56 دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 00:30
+4
*elnaz* *
*elnaz* *
شیطونه میگه بزنم لهش کنمااااااااااااااااااااااااا/........................................
15 دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 23:38
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اگه کسیو دوس دارین رهاش نکنین ، نزارین بره ،

بگیرین بندازینش تو زیرزمین انقد با کمربند بزنینش

و سیاهش کنید تا اعتراف کنه عاشقتونه !

خودم میدونم زیادی رمانتیکم ولی باور کنید...

اصن دسته خودم نیست !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 15:39
nanaz
nanaz
در CARLO
زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟ میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را طلاق دهد ؟
شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است
پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد
پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد
سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن
زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت :
چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد. سپس آن زن رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز ، و زن خیاط گفت :بفرمایید،خوش آمدید
و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد و هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد
سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم
و آن زن گفت :کمی صبر کن
نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!!
شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟
آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت
همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به خانه ی یک زنی محترم برای ادای نمازو آن پارچه را آنجا فراموش کردم و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم و اینجا مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش.
و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد
دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 16:48
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اگه کسیو دوس دارین رهاش نکنن ، نزارین بره ،
بگیرین بندازینش تو زیرزمین انقد با کمربند بزنینش و سیاهش کنید تا اعتراف کنه عاشقتونه !
خودم میدونم زیادی رمانتیکم ولی باور کنید اصن دسته خودم نیست
دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 23:43
+8
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اعتراف میکنم واسه بار اول تو مدرسه بهمون گفتن گونیا بیار
منم فکر کردم حتما می خوان تو حیاط مدرسه امتحان ازمون بگیرن گونی باید ببریم واسه زیر پا بندازیم. گفتم گونی بی کلاسی هستش. قالیچه بردم
آخرین ویرایش توسط NEGAR1992 در [1392/05/15 - 16:43]
1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 16:41
+3
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


پیش هیچ آدمی به خطاهایت اعتراف نکن........... آدمها جنبه ندارند ............ژست خدایی ..........برایت میگیرند...


دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 01:17
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ