یافتن پست: #اعتراف

mah3a
mah3a
همینجا میخوام اعتراف کنم که:
وقتی این درب های اتوماتیک جلوم باز میشه یه غرور خاصی بهم دست میده اصن توو اون لحظه خدارو بنده نیسم...
2 دیدگاه  •   •   •  1390/12/25 - 20:50
+2
sasan pool
sasan pool
بر خال لبت طواف کردم ای دوست
بر جرم خود اعتراف کردم ای دوست
مردم همه در مسجد شهرند وَ من
در چشم تو اعتکاف کردم ای دوست . . .
دیدگاه  •   •   •  1390/12/23 - 12:50
+5
sasan pool
sasan pool
خب من آمدم چند تا اعتراف بکنم.سال اولی که رفتم مدرسه یک بغل دستی داشتم همش میدوید می رفت بیرون آقا روز دوم یا سوم عصبانی شدم با مداد نوک تیز زدم توی سرش کله اش سوراخ شد.5 ئیا 6 سالم بود توی کوچه فوتبال بازی می کردم بچه همسایه موتور داشت دقیقا روی دروازه ما پارکش کرد گفتم بردارش داریم فوتبال بازی میکنم گوش نداد من هم با موتورش ور رفتم یک لوله داشت که می خورد به باکش اون پاره کردم هرچی بنزین بود ریخت.{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}این تازه بخشی بود باز هم براتون میگم که من چه شری بودم.
دیدگاه  •   •   •  1390/12/22 - 22:16
+3
sasan pool
sasan pool
این هم یک عکس دیگه از بچگی خودم.راستی گفتم دوران کودکی یک چیز جالب بگم من انقدر شر بودم که سه بار من و از مهدکودک اخراج کردن یعنی سه بار مهدکودک عوض کردم.توی گروه اعترافات خاطرات کودکیمو براتون میگم ته خنده است.{-18-}{-18-}{-18-}
دیدگاه  •   •   •  1390/12/22 - 09:31
+1
mah3a
mah3a
اعتراف کنید :

سر جلسه امتحان وقتی استاد از کنارتون رد میشه دستتون رو یه جوری روی برگه میزارید که استاد جواب های شما رو نبینه و نفهمه توی برگه چه گندی زدید !!!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/16 - 22:50
+4
امید
امید
نوشته ی یک معلم
"می خواهید در آینده چه کاره شوید؟ الگوی شما چه کسی است ؟..."
ادامه در دیدگاه...
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/15 - 13:53
+2
mah3a
mah3a
اعترافات یک پراید نوک مدادی 2: من بیوک نیستم اما بیوک ها را دوست دارم
دیدگاه  •   •   •  1390/12/11 - 16:24
+5
aB'Bas S
aB'Bas S
اعتراف می کنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های اقوام، تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها می چرخه یا نه! تازه هی چند بار پشت سر هم این کار رو کردم
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/7 - 12:57
+4
mah3a
mah3a
من كه ميدونم چه دسته گلى به آب دادى ، ميخوام از زبون خودت بشنوم
.
.
.
.
قديميترين تاكتيك اعتراف گيرى مادرا از بچه ها در طول تاريخ
دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 23:26
+3
ebrahim
ebrahim
در مراسم توديع پدر پابلو، کشيشي که 30 سال در کليساي شهر کوچکي خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از يکي‌ از سياستمداران اهل محل براي سخنراني دعوت شده بود .
در روز موعود، مهمان سياستمدار تاخير داشت و بنابرين کشيش تصميم گرفت کمي‌ براي مستمعين صحبت کند.
پشت ميکروفن قرار گرفته و گفت: 30 سال قبل وارد اين شهر شدم .
انگار همين ديروز بود.
راستش را بخواهيد، اولين کسي‌ که براي اعتراف وارد کليسا شد، مرا به وحشت انداخت.
به دزدي هايش، باج گيري، رشوه خواري، هوس راني‌، زنا و هر گناه ديگري که تصور کنيد اعتراف کرد .
آن روز فکر کردم که جناب اسقف اعظم مرا به بدترين نقطه زمين فرستاده است ولي‌ با گذشت زمان و آشنايي با بقيه اهل محل دريافتم که در اشتباه بوده‌ام و اين شهر مردمي نيک دارد .

در اين لحظه سياستمدار وارد کليسا شده و از او خواستند که پشت ميکروفن قرار گيرد .
در ابتدا از اينکه تاخير داشت عذر خواهي‌ کرد و سپس گفت که به ياد دارد که زمانيکه پدر پابلو وارد شهر شد، او اولين کسي‌ بود که براي اعتراف مراجعه کرد.

نتيجه اخلاقي‌: وقت شناس باشيد !
دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 19:07
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ