یافتن پست: #اعتراف

M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
زهرا : اعتراف می کنم یه بار سر کلاس خوابم برده بود استاد می خواست از کلاس بیرونم کنه ۳ دفعه گفت برو بیرون ! گفتم : چشم الان می رم ( اما هر کاری می کردم نمی شد ! ) دفعه آخر که داد زد گفت پس چرا نمیری ؟ منم داد زدم گفتم بابا ! پام خواب رفته !
دیدگاه  •   •   •  1390/12/4 - 12:40
+2
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
شیوا : اعتراف می کنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های اقوام ، تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها می چرخه یا نه ! تازه هی چند بار پشت سر هم این کار رو کردم ، چون هر چی می زدم اتفاقی نمی افتاد !
دیدگاه  •   •   •  1390/12/4 - 12:38
+2
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
ستاره : اعتراف می کنم یه بار اتو کشیدن موهام یک ساعت طول کشید ، چون موهام بلند بود ، بعد از کلی کیف کردن و احساس رضایت ، نگاه کردم دیدم اتوی مو خاموشه !
دیدگاه  •   •   •  1390/12/4 - 12:34
+3
hamidreza
hamidreza
اعتراف ميكنم
.

.

.

.
.

.

.
.

.
.

.

.
.

.

.
.

.

.
.

.

.
.

.

.

.

.
.

.

.

.
.


.
.

.

.

.

.
.

.

.

.

.

دنبال چي ميگردي ؟!!!!!!!!! گفتم اعتراف ميكنم ولي نه الان كه ،‌يه روز بعد از ظهر اعتراف ميكنم {-7-} قول ميدم :دي
دیدگاه  •   •   •  1390/12/2 - 22:18
+3
نیوشا
نیوشا
اعتراف میکنم هر وخ شارژ موبایلم تموم میشه و لنگ میمونم ، از خطِ مامان بزرگم ( ننه آقا ) انتقال شارژ میکنم واسه خودم ...
میدونم ...
خعلی پست و کثیفم ...
دیدگاه  •   •   •  1390/12/2 - 17:29
+7
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
از دوستان:

اعتراف میکنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یوهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: امیــــــــــــــــــر جووون...بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی میخوامـــت....گفتم منم همینطور....گفت پیش ما نمیای؟؟؟؟ گفتم چرا..حمتاً..از پشت میزم بلند شدم برم تو اتاقش..به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفن حرف میزنه با امیر دوستش
و من از شدت ضایگی دیوارو گاز گرفتم....
1 دیدگاه  •   •   •  1390/11/30 - 19:12
+5
aB'Bas S
aB'Bas S
اعتراف

با او رابطه داشتم
تنها بودم
او هم تنها مانده بود
هر دو خسته بودیم
من از زمین
او از آسمان
قرارمان نیمه شب بود
پشت پنجره آمد
باورت نمی‌شود
به من لبخند زد
خیلی زیبا
فوق العاده زیبا بود

یادم آمد
شب چهاردهم بود
و
او
کامل ِ کامل
دیدگاه  •   •   •  1390/11/30 - 18:28
+5
نیوشا
نیوشا
منم اعتراف میکنم یه سری استدم با من لج کرده بود نمیدونم چرا- باهاش خوب شدم تا آبها از آسیاب بیوفته بعد یه روز از اتاق اساتید براش چایی اوردم و توش توف کردم دستمو توش کردم و....{-18-}
دیدگاه  •   •   •  1390/11/30 - 14:47
+6
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
اعتراف ميکنم پسر داييم که کوچيک بود رو ميبردم تو اتاق بعد ميشتم جلوش دعواش ميکردم تا ميومد گريه کنه ميخنديدم اونم ميخنديد حالا هي اينکارو تکرار ميکردم
آخرش خنده جواب نميداد و ميزد زير گريه
دیدگاه  •   •   •  1390/11/30 - 14:43
+4
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
اعتراف مي کنم چندروز پيش ميدان قدس (تجريش ) بودم ،يک خانمي ايستاده بود هي ماشين مي آمد مي گفت سر يخچال من هم هي مي خنديدم ،شاکي شد گفت به چي مي خندي گفتم هيچي شما مي خواهيد بريد سر يخچال خوراکي هم برداريد با ماشين مي ريد خودش هم خندش گرفت.
دیدگاه  •   •   •  1390/11/30 - 14:42
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ