payam65
شبی در کنج میخانه گرفتم تیغ بر دستم
بگفتم یا کریم الله تو فکر کردی که من مستم
تو از مستی چه میدانی تو فرعون را خدا کردی
تو شیرین را ز فرهادش جدا کردی
سپس آمدی بر روی زمین خود را خدا کردی
چه می دانی در خراسانت چه آتیشی بپا کردی
خداوندا اگر روزی بشر گردی زحالم باخبر گردی
پشیمان شوی از کرده خویش که مرا انسان بپا کردی
بگفتم یا کریم الله تو فکر کردی که من مستم
تو از مستی چه میدانی تو فرعون را خدا کردی
تو شیرین را ز فرهادش جدا کردی
سپس آمدی بر روی زمین خود را خدا کردی
چه می دانی در خراسانت چه آتیشی بپا کردی
خداوندا اگر روزی بشر گردی زحالم باخبر گردی
پشیمان شوی از کرده خویش که مرا انسان بپا کردی