یافتن پست: #اون

AmiR
AmiR
دل به چشمش دادم
دل به صداش دادم
دل خوشگلیش دادم
دل به عطره تنش دادم
دل به هرچیش که دادم
آخرش چیشدش
گفتش همه چی حوس بوده.
منم روش خیلی غیرت و غرور و...داشتم
همشو زیر پام گذاشتم بخاطرش
ولی اون چی
گذاشتو رفت
{-35-}{-35-}{-35-}
دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 18:48
+3
*elnaz* *
*elnaz* *
من توی این حجم کرخت بودن می پوسم..

من از این درد از این فاصله می سوزم..

من شکل توام پر چرک و خونابم..

من تن زخمیه پلنگی که تو خوابم..
تو که شکستی و شکست واسه منم خواب تو..تو و پشت منو و پشت سرهم خنجر نو..بعد شیش سال سگی

هنوز زخمت رو قلبه..بعد این همه سالم هنوز اون درد قبله..که مثل خوره می خوره روحمو تو تاریکی..مثل جغد

کوری که تو کوچه باریکی..که تو بن بست تن تو خفه شدم.. قاطی بودم و با تو پاتی یک دفعه شدم..

مجنونی که گیتارشو با چش تو کوک کرد..چقد شعر شدم برات با ردیف برگرد..چقد ضجه مکیدم تو عالم

مستی که..نرم تو خلا یادت و اینکه نیستی که..بشیم نئشه ازهم بزارم سرتو رو سینم..

بازم خیس شی با گریه های بی دلیلم...بازم بغض تو گلوم ...بزنه چمبره...بازم بخندی مثل همیشه

بگی میگذره...مثل غزل بشی اشکی بشی تو چشام.. دوباره مهدی موسوی بخونی برام...

هر دونه دونه خاک تنت واسم عزیز بود...با اینکه رابطمون همیشه تو اوج و حضیض بود...

با اینکه تموم ثانیه ها با تو شکنجه...شدم ولی وقتی نیستی این عمق رنجه...که هستن از بار معناییش خالی

میشه...سایه ی ثانیه های ساعت سالی میشه..که پنجره ها از زخم تن تو شکستن...

که حنجره ها همه خفه شدن و بستن...من ترسو تنها تورو ترانه کردم...

صد بار قسم خوردم برنگردم...ولی مگه میشه نمیشه تو خاکمی...

واسه تو دائم الوضو ام تو نمازمی...واسه توئه لامصب این پر پر زدن...ببین روزی که جنازمو واست اوردن.. 
               

دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 16:36
+2
saqar
saqar
در CARLO

اگرچه هنوز همه ی اون دلایلی که به خاطرشون یک ارتباط گمشده ی پاک رو رها کردم،


کاملا بر طرف نشده اما برای من همینقدر که زیر سقف خانه ام آرامش کبوتری در لانه


را حس می کنم کافیست. از همه ی شما که بودن کم حوصله ام را اینجا تحمل


می کردید بسیار ممنونم.ساغر

دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 16:00
+3
saqar
saqar
در CARLO

 ضمن قبولی طاعات و عبادات ...


متاسفم واسه پسرایی که شب قدر, تو حیاط امامزاده و سرمزار شهدا هم پیس  پیس کردن و تیکه انداختنو ول نمی کنن و هم چنین متاسفم واسه دخترایی که این مراسماتو با عروسی اشتباه می گیرن! متاسفم واسه مردمی که میان احیا می گیرن و حیاط امامزاده رو پر می کنن از ظرف یه بار مصرف و روزنامه هایی که روشون نشستن, درسته ما تو جهان سوم به دنیا اومدیم ولی حداقل می تونیم سعی کنیم که جهان سومی نباشیم به قول دکتر شریعتی" روستایی بودن عیب نیست, روستایی ماندن عیب است" مردم ما فقط بلدن غر بزنن همین!


متاسفم واسه این برادرامون(!!) که اینجور شبا کلی تریپ برمیدارن و بی سیم می گیرن دستشون و هی از اینور میرن اونور و از اونور میان اینور و وقتی مراسم تموم شد و یکی مثل من داره آشغالای تو حیاط رو جمع می کنه به طرز چندش آوری وراندازش می کنن و بهش تیکه میندازن , متاسفم واسه خودم که اینا باید از من و امثال من مراقبت کنن, متاسفم واسه حاجیایی که به عشق حوری بهشتی تسبیح می زنن, متاسفم واسه احمقایی که به زنشون به چشم اموالشون نگاه می کنن و اسم حسادتشونو میذارن غیرت!


متاسفم واسه دخترایی که اجازه میدن فروشنده ها باهاشون لاس خشکه بزنن و اسم این رفتارشونم میذارن روشن فکری و  high class بودن, متاسفم واسه پسرایی که به اندازه یه ارزن هم اختیارشون دستشون نیست و متاسفم که هممون همه ی این چیزارو می بینیم و کاری نمی تونیم بکنیم
3 دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 15:49
+12
saqar
saqar
در CARLO
نیا رو تاریکی فرا گرفته

دوست داشتن در پس مادیات پنهان است .


ارزشها با آوازی نا شناخته ُ خود را فریاد می زنند .


شادی رنگ می بازد .


خواسته ها در پی تفکر مالکیت تمامی اذهان در بر می گیرد .


سنت با پوششی جدید خود را عیان تر می کند .


تظاهر ُ  با نقش مذهب  ُگناه را می پوشاند .


وتقدس با تظاهر خود را از اصل رها میکند .


وتظاهر ریشه می دواند.


ریا ارزش می شود.ودر کنار دروغ هویت می یابد .


 انحصار ثروت را با  نام هدیه ی خداوندی جار زده میشود.


رسیدن به آرزوها ُ مایه فخر میشود .


وفخر دست مایه ای میشود به نام عنایت خداوندی .


وخداوند ُحیران از این اشرف مخلوقاتش .

دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 15:36
+4
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

وقتی می پرسی چیزی میخوریین
اونی که میگه : من یکی دو لقمه باهات میخورم   جدا موجود ترسناکیه


دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 14:57
+1
saman
saman
در CARLO

از دوستم پرسیدم با کدوم Browser با اینترنت داری کار میکنی؟


سافاری؟ اکسپلورر؟ اپرا؟ فایر[!]س؟


میگه با اون که اولش گوگل رو باز میکنه دیگه


اون ستـونِ کجاست lمیخوام سرمو بکوبونم بهش

1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 13:15
+7
saman
saman
در CARLO



رفتم دستشویی پارک. تا تو دستشویی نشستم از دستشویی کناری صدایی شنیدم که گفت:

سلام حالت خوبه؟


من اصلاً عادت ندارم که تو دستشویی هر کی رو که پیدا کردم شروع کنم به حرف زدن باهاش، اما نمی دونم اون روز چِم شده بود که پاسخ واقعاً خجالت آوری دادم:


حالم خیلی خیلی توپه.


بعدش اون آقاهه پرسید:


خوب چه خبر؟ چه کار می خوای بکنی؟


با خودم گفتم، این دیگه چه سؤالی بود؟ اون موقع فکرم عجیب ریخت به هم، برای همین گفتم؛


اُه من هم مثل خودت فقط داشتم از این جا رد می شدم...


وقتی سؤال بعدیشو شنیدم، دیدم که اوضاع داره یه جورایی ناجور می شه، به هر ترفندی بود خواستم سریع قضیه رو تموم کنم:


من می‌تونم بیام طرفای تو؟


آره سؤال یه کمی برام سنگین بود. با خودم فکر کردم که اگه مؤدب باشم و با حفظ احترام صحبتمون رو تموم کنم، مناسب تره، بخاطر همین بهش گفتم:


نه، الآن یه کم سرم شلوغه!


یک دفعه صدای عصبی فردی رو شنیدم که گفت:


ببین، من بعداً باهات تماس می گیرم. یه احمقی از دستشویی بغلی همش داره به همه سؤال های من جواب می ده!



دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 13:08
+4
saman
saman
در CARLO
یادمه اولین بار که رفتم بانک برای چک پاس کردن سعی کرده بودم که همه جوانب رو در نظر بگیرم.شناسنامه و کارت ملی و گواهینامه و .... برده بودم و همچنین از این و اون سوال کرده بودم که باید چکار کنم.
یادمه اون روز بانک هم خیلی شلوغ بود.نوبت من که شد چکو دادم به یارو که برام نقدش کنه.بعد گفت کارت شناسایی،که منم دادمش.بعد گفت آقا چرا چکتو پشت نویسی نکردی؟؟
منم که منظورشو نمیفهمیدم گفتم یعنی چکار کنم؟
اونم گفت مشخصاتتو پشتش بنویس.منم تو اون شلوغی ازش گرفتم تا بنویسم.البته برگ چک تا شده بود و منم همونطوری ازش گرفتم و نگاهی به اون قسمت تا شدش نکردم .عینا اینطوری نوشتم:
نام: سامان
نام خانوادگی:فخارس
تاریخ تولد:25/03/71
.
.
.
.
بعد با خیال راحت دادم به یارو
یکدفعه برگشت بهم گفت اینا چیه نوشتی؟این طرف چک جای عنوان و نام و نام خانوادگی هست شما باید فقط اینارو پر میکردی
بعد یه یارویی از پشت سرم به مسئول بانک گفت مگه چطوری نوشته؟میشه ببینم؟اون نامرد هم برگ چک رو گرفت بالا...تا ته صف همه خندیدن
دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 12:55
+3
saman
saman
در CARLO
 یه بار که سوار تاکسی شده بودم درست کنار در سمت راست نشسته بودم و مسافر بغل دستیم میخواست پیاده بشه ، منم پیاده شدم که اون بتونه پیاده بشه ، بدشم بدون توجه به این که کسی کنارمه دوباره سوار شدم ، چون یه خورده هم تو فکر بودم دیگه زیاد به اطرافم نگاه نمیکردم، خواستم درو ببندم که دیدم در بسته نمیشه بازم بدون اینکه نگاه کنم دوباره درو بستم که دوباره بسته نشد برای بار سوم که عصبانی شدم خیلی محکم درو بستم که این دفعه بسته شد!!! به در که نگاه کردم دیدم یه پیرمرده که داره هاج و واج به من نگا میکنه! نگو هی میخواسته سوار بشه من نمیزاشتم سوار بشه!!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 12:52
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ