یافتن پست: #بابا

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یه روز ی خره میره خواستگاری ی اسبه...
.
.
.
.
.
.
.
.
تا این پایین اومدی بقیشو بخونی
آخه خر خواستگای میتونه بره!!
نکنه انتظار داشتی بگم
بابای اسبه جواب رد داد به خره...
چون بچشون قاطر میشه؟
برو عزیزم این چرت و پرتا
واست نون و آب نمیشه...
خجالت بکش هم سن و سالای تو الان دارن اورانیوم درست میکنن...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 11:08
+4
*elnaz* *
*elnaz* *
ما دیگه کم کم رفع زحمت کنیم ک فردا باشگاه داریم.........{-7-}
5 دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 00:59
+4
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


من هرچی منتظر موندم این زندگیم بیفته رو غلتک خبری نشد . . . . . . . ... . . الان دیگه منتظرم اون غلتک بیفته رو خودم راحت شم ... {-33-}


30 دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 00:36
+4
*elnaz* *
*elnaz* *
عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشق اینم..................................پسرای دانشگامون همه این تیپین......{-7-}

56 دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 00:30
+4
*elnaz* *
*elnaz* *
اصلا یارو عصبیم کرد دیگه حال پست ندارم.........................................
43 دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 23:58
+3
*elnaz* *
*elnaz* *
شیطونه میگه بزنم لهش کنمااااااااااااااااااااااااا/........................................
15 دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 23:38
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﭘﻴﺮ ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﻨﺸﻲ ﺍﺵ ﮔﻔﺖ ﻳﮏ ﻫﻔﺘﻪ
ﺑﺮﻳﻢ ﺷﻤﺎﻝ !
ﻣﻨﺸﻲ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﻳﮏ ﻫﻔﺘﻪ
ﻣﻴﺮﻡ ﻣﺎﻣﻮﺭﻳﺖ !
ﺷﻮﻫﺮﻩ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﻳﮏ...
ﻫﻔﺘﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺎﻟﻴﻪ !
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺧﺼﻮﺻﻴﺶ
ﮔﻔﺖ ﻳﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﻣﻴﺮﻩ ﻣﺮﺧﺼﻲ !
ﺷﺎﮔﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺑﺎﺑﺎﺑﺰﺭﮔﺶ ﮔﻔﺖ ﺁﻗﺎ ﺟﻮﻥ
ﻳﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﺗﻌﻄﻴﻠﻢ ﻣﻴﺸﻪ ﺑﺮﻳﻢ ﺷﻤﺎﻝ؟ !
ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﻗﺮﺍﺭﻭ ﺑﺎ ﻣﻨﺸﻲ ﮐﻨﺴﻞ
ﮐﺮﺩ
منشی به شوهر گفت قرارم کنسل شد
شوهره هم قرار کنسل کرد
دوست دختره با شاگردش گفت بیا سر کلاس
شاگرد هم به بابا بزرگش گفت من نمیام شمال
دوباره ﭘﻴﺮ ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﻨﺸﻲ ﺍﺵ ﮔﻔﺖ ﻳﮏ ﻫﻔﺘﻪ
ﺑﺮﻳﻢ ﺷﻤﺎﻝ !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 18:47
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
هیچوقت نفهمیدم چطوری شد که جودی نیم وجب بچه بود بابالنگ دراز اومد حضانتشو به عهده گرفت بعد جودی خرس گنده شد بابالنگ دراز یه پسر بیست و چهار ساله بود!
بابا لنگ دراز تو فریزر مونده بود یا جودی رفت تو زودپز آیا؟...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 18:13
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
چند وقت پیش لپ تاپم رو پام بود بابام اومد تو اتاقم میگه لپ تاپت روشنه؟؟؟گفتم نه گریه میکرد گذاشتمش رو پام بخابونمش!!حالا چیکارم داری؟بابام گفت هیچی صدا گریشو شنیدم خواستم بت بگم پوشکشو عوض کنی!!!
بابای بامزس ما داریم!؟؟!
من*_*
لپ تاپ 0_°
بابام:-((((
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 16:51
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بَ رَ بَ بَ
.
.
.
.
..
.

همون برو بابای خودمونه
اینو در پاره مواقع با دهنی کج، واسه تضعیف روحیه طرف بکار میبرن !
:)):D.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 16:30
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ