شاخه های شسته ; باران خورده ; پاک...
آسمان آبی و ابر سفید
برگهای سبز بید
عطر نرگس , رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار...
سال جدیدت تا آخر بهاری... عیدت مبارک
من هم درست مثل خودت هستم،آری درست مثل پریشان ها
که کفش های دربدرم امشب آ ورده اند رو به خیابانها
من هم که در تمامی ابعادم دردی شبیه درد تو میپیچد
بر آستان غزلی هستم لبریز از هرآنچه که عصیان ها
در خاطرات دربه درمن هم دیوانه ای است سر به جنون داده
با تار وپود بی رمقش عمری پرسه زده حوالی باران ها
شاید تو هم قبیله من باشی از لهجه قدم زدنت پیداست
از این که در وجود تو میپیچد حال و هوای بی سر وسامانها
من مثل تو،تو مثل منی آری ما از کدام قوم پریشانیم؟
کامشب به نیت غزلی هردو آورده ایم رو به پریشان ها
آری تو هم شبیه منی گویا آتش گرفته روح تو هم حتماً
سر کرده ای تمامی عمرت را بی کفش و بی کلاه زمستانها
حکیم قاآنی :
ساقی در این هوای سرد زمستان
ساغر می را مکن دریغ ز مستان
سردی دی را نظارهکن که به مجمر
همچو یخ افسردهگشته آتش سوزان
شعلهٔ آتش جدا نگشته ز آتش
طعنه زند از تری به قطره ی باران
خون بهعروق آنچنان فسرده که گویی
شاخ بقم رسته است از رگ شریان