قرارمان روزهای بارانی بود...
دقیقه ای به یاد هم زیستن...
باران بارید و او حتی ثانیه ای...
مرا در خیال خود نیافت...
ببار باران...
ببار نمیخواهم اشک هایم را ببیند..
ببار باران میخواهم مرا به یاد اورد...
مرا که در تمام لحظاتم حضورش را جستجو کردم...
حضور هیچگاه نبوده اش را ...
ببار باران...بگذار بفهمد ابرها هم به حالم میگریند...
بگذار بفهمد دلتنگ حضورش هستم...
دلتنگ نگاهش...کلامش..دلتنگ عطر تنش...
ببار باران.. .
برای قافیهی من، شبی ردیف شدی!
شبیه خواب دمِ صبح، مثل ابری دور
شبیه سبزهی بارانزده لطیف شدی!
حریف عشق تو من نیستم، تویی بانو
که در لباس غزل بر خودت حریف شدی!
نه مثل خواب بخارا، نه مثل خاک بهشت
نه مثل، نه، که بسی بیشتر ظریف شدی!
همیشه قابل تشخیصی ای همیشه فصیح
اگر شدید شدی یا اگر خفیف شدی!
و این اشاره به یک شعر تازه است که تو
برای خاتمهی این غزل ردیف شدی!!