رضا
چشمهایت سیراب سراب و نگاهم، تاول زده از تابش تشنگی برویم دعای باران بخوانیم . تو با دل من من با دل تو باور کن با لبخند چترهایمان بر می گردیم
رضا
بچه ها شوخي شوخي به گنجشکها سنگ مي زنند...... و گـنــجـشکـهـا جـدي جـدي مـي مــيــرنـد...... آدمــها شوخي شوخي زخم مي زنند...... و قلبها جدي جدي مي شکنند...... و تو شوخي شوخي لبخند مي زني...... و من جدي جدي عاشق ميشم !!!!!
رضا
گفتی بمان می خواستم... اما نمی شد گفتی بخند بغز گلویم وا نمی شد گفتم که می ترسم من از سحر نگاهت گفتی نترس ای خوب من... اما نمی شد می خواستم ناگفته هایم را بگویم یا بغز می آمد سراغم... یا نمی شد. گفتی که تا فردا خدا حافظ ولی آه... آن شب نمی دانم چرا فردا نمی شد..
حمید
لبخند ملیح ........ واااای چقدر ناز خندیده
mina_z
دلم برای یک نفر تنگ است....نه میدانم نامش چیست...و نه میدانم چه می کند...حتی
خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم....رنگ موهایش را نمی دانم....لبخندش را هم
ندیده ام....فقط میدانم که باید باشد و نیست......!
حمید
كوتاه ترين فاصله براي گفتن دوست دارم فقط يه لبخنده.. . . . حالا ديگه نگفتم نيشتو تا بناگوش باز كن كه..! اه اه اه! چه بدم مي خندي!