یافتن پست: #بخند

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



دست هایم ...
چه هیجانی دارند برای نوازش تو ؛
و سرت را روی پای من
که میگذاری چقدر داریی ام زیاد میشود...
نگاهم مسکین تر از آن است که خنده های تو رافراموش کند...

زیباتر بخند
وقتی که میخندی چقدر دنیا
به خنده های تو می آید





دیدگاه  •   •   •  1392/08/2 - 21:58
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



می خواهم دوستت داشته باشم
فراتر از هر وهم و خیال
بی هیچ ترسی
برای یک روز یک ساعت
زمان مهم نیست
درگیر ابدیت نیستم
دارم دنبال واژه ای می گردم
تا تو را صدا بزنم
واژه ای اندازه ی اشتیاقم به تو
واژه ای که حجم شورم را تاب بیاورد
نه اصلن بگذار با سکوت بگویم
شاید واژه ها توان گفتن ندارند....
مهم نیست ...
وقتی در هر دم و بازدمم تکرار می شوی
می خواهم
با تو بخندم
با تو بنویسم
با تو بخوابم
با تو بیدار شوم
با تو قدم بزنم
بگذار تمام خود م را با تو درمیان بگذارم....
تو بی تردید معبد تمام نیایش های منی...





دیدگاه  •   •   •  1392/08/2 - 21:55
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



لیاقت می خواهد "شریک " شدن....!!


تو خوش باش به همین "با هم " بودن های امروز


من خوشم به خلوت تنهایی ام ... !!


تو بخند به امروز . . . من میخندم به فرداهایت . . . . !!


دیدگاه  •   •   •  1392/08/2 - 20:06
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
به سلامتی خاطراتی که وقتی به یادشون می افتی ی لبخند قشنگ میشینه رو لبات.....
به سلامتی اونی که این خاطرات رو واست ساخت...
و به سلامتی اونی که این خاطرات رو هنوز واسمون میسازه...
دیدگاه  •   •   •  1392/08/2 - 19:48
+3
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
به راننده گفتم: چپ کن بخندیدم یهو در گوشم گفت : میخوای راست کنم گریه کنی :| هیچی دیگه رفتم مثل آدم سر جام نشستم کمربندمم بستم :|
دیدگاه  •   •   •  1392/08/2 - 00:42
+6
ehsan mohammadi
ehsan mohammadi
توی یه پارک تو سیدنی استرالیا دو مجسمه بودند یک زن و یک مرد.
این دو مجسمه سالهای سال های سال روبرو هم با فاصله کمی
ایستاده بودند و در چشم های هم خیره بودند و لبخند میزدند.
یه روز صبح یک فرشته پیش آنها آمد و گفت چون شما دو مجسمه
خوبی بودبد من بزرگترین آرزو شما را برآورده خواهم کرد.من شما
را به مدت 30 دقیقه تبدیل به انسان خواهم کرد و شما کار خود را
انجام دهید.
دو مجسمه تبدیل به انسان شدن و با لبخندی به پشت درختان و
بوته ها دویدن که پشت آنها چند کبوتر بودند.فرشته زمانی که صدای
خنده های دو فرشته را میشنید بسیار خوشحال میشد.
15دقیقه گذشت و دو مسجمه از پشت بوته ها بیرون آمدند
فرشته نگاهی به ساعت کرد و گفت هنوز 15 دقیقه از وقت شما
باقی مانده نمیخواهید ادامه دهید؟
مسجمه مرد با نگاه شیطنت آمیزی به مجسمه زن نگاه کرد و گفت:
میخواهی یک بار دیگر این کار لذت بخش را انجام دهیم؟
مسجسمه زن نگاهی کرد و گفت:
باشه اما این بار تو کبوتر نگه دار من برینم رو سرش!!!!
نکترو گرفتی لایک بززززززن
دیدگاه  •   •   •  1392/08/1 - 12:38
+3
ساناز
ساناز


*از خدا براتون ♥عشق♥ آرزو کردم؛ از اون عشقایی که هر روز با لبخند از خواب پاشید و بگید " زنـدگــــی یـعـنـــی ایــن ...


دیدگاه  •   •   •  1392/07/30 - 19:29
+7
binam
binam
آدمهای ساده را دوست دارم

همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند.

همان ها که برای همه لبخند دارند.

همان ها که همیشه هستند،

برای همه هستند.

آدمهای ساده را

باید مثل یک تابلوی نقاشی
ساعتها تماشا کرد؛
عمر شان کوتاه است.
بس که هر کسی از راه می رسد
یا ازشان سوء استفاده می کند یا زمینشان میزند
یا درس ساده نبودن بهشان می دهد.
آدم های ساده را دوست دارم.

بوی ناب “ آدم ” می دهند..




دیدگاه  •   •   •  1392/07/30 - 18:51
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



عاشقم اهل همین کوچه ی بن بست کناری
که تو از پنجره اش پای به قلب من دیوانه نهادی
تو کجا،کوچه کجا، پنچره ی بازکجا
من کجا ،عشق کجا، طاقت آغاز کجا
تو به لبخند و نگاهی
... من دلداده به آهی
بنشستیم، تو در قلب و من خسته به چاهی
گنه از کیست؟
از آن پنجره باز؟
از ان چشم گنه کار؟
از آن خنده معصوم؟
از آن لحظه دیدار؟





دیدگاه  •   •   •  1392/07/30 - 17:42
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥


انار فصل ندارد
هر وقت تو بخندی
می شکفد ..

رضا کاظمی
دیدگاه  •   •   •  1392/07/30 - 16:13
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ