می دانم روزی خواهی رفت و خواهیم سپرد به فراموشی باد
می دانم .
دانم که روزی همچو برگی زرد که پاییز را بهانه می کند زمین خواهم خورد.
آن زمان من و جغد دوستان دیرینه ای خواهیم بود و ترانه هایش برایم چه آشناست.
تو میگویی که تو را لیلی وار دوست میدارم اما میدانم که روزی مرا همچون گلی که از شاخه چیده ای بو خواهی کرد نگاهی گذرا به رخم و پرتم خواهی کرد به گوشه دیواری
آنجا که بن بست ترین جای دنیاست.
اما هرگز باور نخواهم داشت که تو در کنار من بمانی
و نمیدانم چرا؟
می دانم .
دانم که روزی همچو برگی زرد که پاییز را بهانه می کند زمین خواهم خورد.
آن زمان من و جغد دوستان دیرینه ای خواهیم بود و ترانه هایش برایم چه آشناست.
تو میگویی که تو را لیلی وار دوست میدارم اما میدانم که روزی مرا همچون گلی که از شاخه چیده ای بو خواهی کرد نگاهی گذرا به رخم و پرتم خواهی کرد به گوشه دیواری
آنجا که بن بست ترین جای دنیاست.
اما هرگز باور نخواهم داشت که تو در کنار من بمانی
و نمیدانم چرا؟
خیانت را دوباره در دلم تکرار کردی " تو "
عجب دیوانه بودم من که بستم دل به چشمانت
و کار قلب این دیوانه را دشوار کردی " تو "
چقدر از التماسم پیش مردم آبرویم رفت
چقدر این چشم ها را پیش مردم خوار کردی " تو "
شنیدم بارها با دیگران بودی ولیکن حیف
شهامت مال هرکس نیست،پس انکار کردی " تو "
چقد اشعار زیبایی برایم خواندی و گفتی
و بازی با دل بیمار من بسیار کردی " تو "
شبی که دیدمت با دیگری در کوچه جا خوردی
وناچار این طلوع تازه را اقرار کردی " تو "
دلم می خواست عکست پیش من باشد،نشد زیرا
مرا در دادن هرچه که بود اجبار کردی " تو "
نمی بخشم تو را،او را و هرکس را که بد باشد
خدایم خود تلافی می کند هرکار کردی " تو "
نمی بایست نفرین آخر پیمان ما باشد
مرا اما به این کار غلط ناچار کردی " تو "
دلم را دیگر از هرچه نگاه و آرزو کندم
تمام پنجره های مرا دیوار کردی " تو "
چه حسنی داشت درد این شکست تلخ،می دانم
مرا از خواب عشق و عاشقی بیدار کردی " تو "