یافتن پست: #برود

سحر
سحر
محبت زيادي ، هميشه آدمها را خراب مي کند . گاهي آدمها مي روند نه براي اينکه دلايل ماندنشان کم شده ... به اين دليل که آنقدر کوچکند که تحمل حجم بالاي محبت تو را ندارند ...
او که رفتني ست ، بگذار برود ............
دیدگاه  •   •   •  1390/12/6 - 01:29
+7
mehdi
mehdi
بگذار هر چه از دست میرود برود !

آنچه را میخواهم که به التماس نیالوده باشد

هر چه باشد

حتی زندگی…
دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 19:02
+7
ali rad
ali rad
یک غریبه می خواهم


بیاید بنشیند فقط سکوت کند


و من هـی حرف بزنم و بزنم و بزنم...


تا کمی کم شود این همه بار ...


بعد بلند شود و برود


انگار نه انگار...
دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 15:37
+1
sasan pool
sasan pool
اگر از وسعت تنهایی من می پرسی


به بلندای خیال
به بلندای فرو ریختن قطره اشکی از دل
و به عمق وحشت
وحشت از آنچه حقیقت دارد
وحشت از من بی تو
وحشت از تو بی عشق
وحشت از عشق بی ما ....
شرق تنهایی من
رو به سوی افق غم دارد
غرب تنهایی من
پشت این تکرار است
اگر از وسعت تنهایی من دانستی
تو بیا
تو بیا تا که به دست احساس
پر کنیم صفحه خالی نیاز
تا که این شمع خیال
برود رو به زوال
دیدگاه  •   •   •  1390/12/5 - 01:21
+2
ayda
ayda
بگذار آنچه از دست رفتنیست از دست برود...!!

من آنچه را میخواهم که به رنگ التماس آلوده نباشد...!!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/3 - 19:07
+6
darya
darya
همه شما حتما این شعر را شندیده یا در جایی خوانده اید:

آن کس که بداند و بداند که بداند اسب شرف از گنبد گردون بجهاند

آن کس که بداند و نداند که بداند بیدار کنیدش که بسی خفته نماند

آن کس که نداند و بداند که نداند لنگان خرک خویش به منزل برساند

آن کس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند

شاعر: ابن یمین

اما در دنیای امروز و در اطراف ما در بیشتر اوقات وضع جور دیگری است:

آنکس که بداند و بداند که بداند باید برود غازبه کنجی بچراند

آنکس که بداند و نداند که بداند بهتر برود خویش به گوری بتپاند

آنکس که نداند و بداند که نداند با پارتی و پول خر خویش براند

آنکس که نداند و نداند که نداند بر پست ریاست ابدالدهر بماند
دیدگاه  •   •   •  1390/12/2 - 17:08
+6
mehdy
mehdy
توصيه شيرازی: اگر حس كار به شما دست داد ، كمی صبركنيد تا این حس كاذب از بين برود
دیدگاه  •   •   •  1390/11/27 - 12:31
+3
مهسا
مهسا
بگذار سرنوشت هر راهی را که می خواهد برود ... ما راهمان جداست ، این ابرها تا می توانند ببارند ، ما چترمان خداست
دیدگاه  •   •   •  1390/11/27 - 00:32
+10
ॐ SərViiiN ॐ
ॐ SərViiiN ॐ
میروم تا دره میخانه کمی مست کنم
جرعه بالا بزنم انچه نباید بکنم
انقدر مست کنم که اندوه جهانم برود
استکان روی لبم باشد و جانم برود
برود هر که دلش خواست شکایت بکند
شهر باید به من الکلی عادت بکند
{-35-}{-38-}{-38-}{-38-}{-38-}
دیدگاه  •   •   •  1390/11/25 - 15:24
+6
مهسا
مهسا
بلند بخوان؛

درشت بنویس؛

آویزه ی گوشت کن

که : «تقوا» آن نیست؛

که با یک «تق»، وا برود ..
دیدگاه  •   •   •  1390/11/24 - 21:18
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ