یافتن پست: #بغض

xroyal54
xroyal54
بقیة الله

صدای زمزمه های حضور را در میان بغض های هر شبم می شنوم.


 ولی تمام جعه های خوب من تهی زآمدنت.


 غروب شد،سحر برفت،سکوت آمد و برفت و نم نم سپید اشک روی گونه ام روان، آمد و برفت تو باز هم نیامدی .


 خسته ام!


 ز بهر سالهای بی امان سالهای سبز انتظار وخسته از ستم ،از گناه های شیعیان و باز هم…


بیا و با دوباره بودنت تمام کاش های کاش من تمام کن بیا و باز هم بپاش رنگ عشق، رنگ آبی حقیقتی را به روی ای کاش های کاش من. دلم بسی گرفته است…بهر سالهای باتو


  بودن ونبودنت، از تو خواندن وندیدنت،از تو گفتن و… .


 امید روح خفته ام بیا و روشنی بده به قلب های بی قرار. به بغض های بی امان به انتظار و انتظار  و انتظار


شرمنده ایم. می دانیم گناهان ما همان چاه غیبت توست .


می دانیم كوتاهیها ، نادانیها و سستیهای ما ، ستمهایی است كه در حق تو كرده ایم .


به ما گفته اند اگر به جستجوی تو برخیزیم ، نشانی از تو می یابیم .


اما ای فرزند احمد ! آیا راهی به سوی تو هست تا به دیدارت آییم .


اگر بگویند برای یافتن تو باید بیابانها را در نوردیم ، در می نوردیم .


اگر بگویند برای دیدار تو باید سر به كوه و صحرا گذاریم ، می گذاریم .


ای یوسف زهرا !


سراسر جهان را تیره روزی فرا گرفته است .


نیازمندیم ! محتاجیم و در عین حال گناهكار


از ما بگذر و پیمانه جانمان را از محبت پر كن .


یا صاحب الزمان !


چه شبها و روزها كه در فراق تو آرام و قرار نداریم .


در دوران پر درد هجران ، اشك می ریزیم و می گوییم :


تا به كی حیران و سرگردان تو باشیم. تا به كی رخ نادیده ترا وصف كنیم .


با چه زبانی و چه بیانی از اوصاف تو بگوییم و چگونه با تو نجوا كنیم .


سخت است بر ما ، كه از دوری تو ، روز و شب اشك بریزیم .


سخت است بر ما ، كه دوستان ، یاد تو را كوچك شمارند .


یا بقّیةالله !


خسته ایم و افسرده، نالانیم و پژمرده، گریه امانمان را بریده است . غم دوری ، دیوانه مان كرده است .


اما نمی دانیم چه شیرینی و حلاوتی در این درد و دوری است كه می گوییم :


كجاست آن كه از غم هجران تو ناشكیبایی كند .


تا من نیز در بی قراری ، یاریش دهم


كجاست آن چشم گریانی كه از دوری تو اشك بریزد ؟


تا من او را در گریه یاری دهم


مولای من ! دیدگانمان از فراق تو بی فروغ گشته اند .


ای كاش پیش از مردن ، یك بار ترا به یك نگاه ببینیم .


درازی دوران غیبت ، فروغ از چشمانمان برده است.


كی می شود شب و روز تو را ببینیم و چشمانمان به دیدار تو روشن گردد ؟


شكست و سرافكندگی ، خوار و بی مقدارمان كرده است .


كی می شود تو را ببینیم كه پرچم پیروزی را برافراشته ای ؟


و ببینیم طعم تلخ شكست و سرافكندگی را به دشمن چشانده ای .


كی می شود كه ببینیم یاغیان و منكران حق را نابود كرده ای ؟


و ببینیم پشت سركشان را شكسته ای .


كی می شود كه ببینیم ریشه ستمگران را بركنده ای ؟


و اگر آن روز فرا رسد و و ما شاهد آن باشیم، شكرگزار و سپاسگو نجوا می كنیم :


الحمدلله رب العالمین .

4 دیدگاه  •   •   •  1393/04/12 - 02:51
+9
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
نبود … پیدا شد … آشنا شد … دوست شد … مهر شد … گرم شد
عشق شد … یار شد … تار شد … بد شد … رد شد … سرد شد
غم شد … بغض شد … اشک شد … آه شد … دور شد … گم شد
تمام شد
2 دیدگاه  •   •   •  1393/04/3 - 21:14
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اﻭﺝ ﻟﺬﺕ
ﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﺼﻒ ﺷﺐ
ﻭﻗﺘﯽ
ﺗﻮ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﯼ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ
ﮔﻮﺷﯽ
ﻣﯿﮑﻨﯽ

ﺳﺎﯾﻠﻨﺖ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺑﻐﺾ ﺑﺨﻮﺍﺑﯽ،
ﯾﻪ ﭘﯿﺎﻡ واست ﺑﯿﺎﺩ
ﮐﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ:
.
.
.
.
.
با ارسال یک پیام کوتاه بدون متن به ۸۲۸۲ از خدمات ویترین ایرانسل استفاده کنید..... :)
2 دیدگاه  •   •   •  1393/04/3 - 20:43
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دیشب مهمون اومد خونمون گودزیلاشون رفت تو اتاقم بازی کنه!
بعد اومده با بغض میگه:
_دستم خورد مجسمه ات شکست...:(
(محض اطلاع: ما خـیـــــــــــلـــــی با این مهمونا رو در وایستی داریم)
منم اومدم با ادب جواب بدم میخواستم بگم :فــدای ســرت..:)
حواسم نبود گفتم: بـــــخـــوره تــــو ســــرت!!!

والدین گودزیلا -_-
من :x
مامان بابام O_o
دیدگاه  •   •   •  1393/03/28 - 18:04
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
فـاجـــعـه اینجـاست

که چشم هایم

دیگر با من و بغض هایم

نمیسـازنـد
دیدگاه  •   •   •  1393/03/23 - 15:47
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
چه لحظه درد آوریه

اون لحظه که میپرسی : خوبی؟

بغض تو گلوت میپیچه ۵سطر تایپ میکنی ،ولی بعد به جای ارسال همه رو

پاک میکنی ومی نویسی ،خوبم

خوبم مرسی توخوبی؟
دیدگاه  •   •   •  1393/03/22 - 18:06
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
امروز یه دختر پاک و نجیب رو توی پارک دیدم که با اینکه همه موهاش بیرون بود اما شالش روی کیلیپسش بود تا نامحرم کیلیپسشو نبینه ...
اصن از خوشحالی بغض گلومو گرفته بود که هنوز دخترای خوب و پاکی پیدا میشن..:D:))
دیدگاه  •   •   •  1393/03/21 - 22:19
+2
*elnaz* *
*elnaz* *

چه احساس غريبي ست




وقتي كه پر از گفتگويي،




پر از حرفي،




پر از شعري...




پر از فريادي...




اما ديگر هيچ حوصله اي،




حتي براي نوشتن هم نداري...



 



نه واژه اي براي بيان مي يابي...




نه محرمي براي گفتگو،




نه حنجره اي براي برآوردن ِ فريادي...



 



تنها مي ماني...!



 



مثل يك ماهي ِ تنهاي اسير در دل ِ تُنگ...




مثل يك شاپرك ِ زخمي و خسته و گنگ...



 



هوس ِ اقيانوس و هزاران گل مريم در دل داري!



 



خواب ِ درياي زلال، خواب گل هاي سپيد،




خواب ِ رهايي از بند، خواب پريدن در باد...




چه احساس هاي لطيفي، چه روياهاي قشنگي،



 



اما افسوس تمام ِ سهم تو از بيداري...




ميشود غم تنهايي و روزهاي تكراري...!



 



مات و مبهوت و غريب...




به روياهايت خيره مي ماني...




فقط نگاه ميكني...




فقط سكوت ميكني...




زل ميزني به ناكجا...




دوباره بغض ميكني...



 



دوباره سکوت


دیدگاه  •   •   •  1393/03/17 - 22:25
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دیوارهای ما موش ندارند… یا موشها کر شده اند… و نمی شنوند صدای ناله های پر بغضم را… که به گوشت برسانند…!
دیدگاه  •   •   •  1393/03/16 - 17:01
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







آدما نباس دوست پیدا کنن
چون وقتی میرن
وقتی نمیتونی باهاشون درد و دل کنی
یا حتی باهاشون شوخی کنی و بخندی
و همه دوستی خلاصه میشه تو ع[!]ات و خاطراتت
هی بغض تو گلوت گیر میکنه
خفه ات میکنه
آدما باس همیشه تنها بمونن…!!






دیدگاه  •   •   •  1393/03/14 - 21:12
+1
صفحات: 6 7 8 9 10 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ