یافتن پست: #بغض

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
من بچه که بودم بیشتر از اینکه از گم شدن بترسم از پیدا شدن میترسیدم....! وقتی پیدا میکردنم یعنی جوری میزدنم که... اصن ولش کن بغض راه گلومو بست.
دیدگاه  •   •   •  1393/03/14 - 19:35
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







یه وقتایی، یه حرفایی، چنان آتیشت میزنه که دوست داری فریاد بزنی، ولی

نمیتونی! دوست داری اشک بریزی، ولی نمیتونی! حتی دیگه نفس کشیدنم برات

سخت میشه! تمام وجودت میشه بغضی که نمی[!]، به این میگن “درد بی درمون”






دیدگاه  •   •   •  1393/03/14 - 18:55
محمد
محمد

ﻗﺎﺿﯽ ﺣﮑﻢ ﺭﻭ ﺍﻋﻼﻡ ﮐﺮﺩ : ﺍﻋﺪﺍﻡ !!!!

ﺣﻀﺎﺭ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ!

ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﮐﻪ ﺳﺮﺗﺎ ﭘﺎ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻟﺮﺯ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺴﺖ ﺣﺮﻓﯽ ﺑﺰﻧﻪ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻧﻢ ﻧﻤﯿﺸﻨﯿﺪ! ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺭﻭ ﺩﺳﺘﺒﻨﺪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩﻥ !

ﺩﺍﺷﺖ ﮔﺮﯾﻪ... ﻣﯿﮑﺮﺩ! ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮﺷﻮ ﺑﮑﺸﻪ ﺍﻣﺎ ... ﻫﺮ ﺷﺐ ﮐﺎﺑﻮﺱ ﻣﯿﺪﯾﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ... ﻣﺴﺌﻮﻝ ﺑﻨﺪ: ﺑﯿﺎ ﺑﯿﺮﻭﻥ !

ﻭﻗﺘﺸﻪ ! ﺗﺮﺳﯽ ﮐﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﺎﻫﺎﺷﻮ ﻗﻔﻞ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ! ﺟﺎﺋﯽ ﺭﻭ ﻧﻤﯿﺪﯾﺪ ! ﺍﻓﮑﺎﺭﺵ ﭘﺮ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺻﺪﺍﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ! ﭼﺸﻤﺎﺷﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ . ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺳﮑﻮ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ .

ﻗﺎﺿﯽ : ﺣﺮﻓﯽ ﻧﺪﺍﺭﯼ؟ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺣﺮﻓﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺑﻐﻀﺶ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﯿﺘﺮﮐﯿﺪ. ﮐﻼﻩ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﺵ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺗﺎ ﺟﺎﺋﯽ ﺭﻭ ﻧﺒﯿﻨﻪ !

ﻣﺴﺌﻮﻝ ﻃﻨﺎﺏ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺩﻭﺭ ﮔﺮﺩﻧﺶ! ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﺵ ! ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻧﺪﺍﺷﺖ ! ﺗﻮ ﺩﻟﺶ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﮐﻤﮏ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﺵ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﺪ!!!!!

ﺩﺍﺩﺳﺘﺎﻥ: ﺑﯿﺎﺭﯾﻨﺶ ﭘﺎﺋﯿﻦ ! ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﭘﺎﺋﯿﻦ.

ﺩﮐﺘﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﮔﻔﺖ : ﺁﻗﺎﯼ ﺩﺍﺩﺳﺘﺎﻥ ! ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﺱ!!!!!!!!!!!!

ﮔﺮﻭﻫﯽ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﺭﺳﯿﺪﮔﯽ ﺷﺪﻥ ! ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﯿﻬﻮﺵ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ !

ﭘﺲ ﺍﺯ ﺗﺤﻘﯿﻘﺎﺕ ﻣﺸﺨﺺ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻃﻨﺎﺏ ﺭﻭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﮐﻠﯿﭙﺲ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ !

ﺑﻌﻌﻌﻠﻪ !! ﻭ ﺑﺪﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﮏ ﮐﻠﯿﭙﺲ ﺟﺂﻥ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ ... ﮐﻠﯿﺪ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﮐﻠﯿﭙﺲ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﮑﻨيد:))))

3 دیدگاه  •   •   •  1393/03/13 - 21:12
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







من مانده ام و یک برگه سفید!!!

یک دنیا حرف نا گفتنی!!!

و یک بغل تنهایی و دلتنگی...

درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود!!!

در این سکوت بغض آلود

قطره کوچکی هوس سرسره بازی می کند!

و برگ سفیدم

عاشقانه قطره را به آغوش می کشد!

عشق تو نوشتنی نیست...

در برگه ام , کنار آن قطره

یک قلب کوچک می کشم !

و , وقت تمام است!!!

برگه ها بالا...






دیدگاه  •   •   •  1393/03/8 - 16:02
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
سلامتی روزیکه من سفید پوشیدم...
رفیقا مشکی پوشیدن و من حال میکنم با تیریپشون...
سلامتی اون چندتاشونه که تابوت نحسه من رو شونه هاشونه...
سلامتی یه صدای بلند و صدای تکرار جمعیت...
سلامتی صدای صوت قرآن یه بینوا...
سلامتی اشکا...
سلامتی خاکا...
سلامتی سنگا...
سلامتی دل کندنا...
سلامتی بغض کردنا...
سلامتی تنهایی زیر خاک...
سلامتی روزیکه نیستم...
سلامتی روزیکه رفیقا فراموشم میکنید...
سلامتی روزی ک هیچ یادوخاطری ازم تو ذهن اطرافیام نمونه...
سلامتی اون دسته افرادی ک با یادشون زندگی کردم ولی ی لحظه ب فکرم نیوفتادن...
سلامتی اون بیل و کلنگی که منو از این همه بدبختی آزاد میکنه...
سلامتی اون همه خاکی که روم میریزن تا بفهمم چقد سنگینی میکردم رو دله بعضیا...
سلامتی این بغض لعنتی که مثه مرد خودشو نگه داشته...
سلامتی روزی که تک تکتون میگین :بیمعرفت چرا رفتی ؟
سلامتی روزی که بگین :پاشو دلم واسه دیونه بازی و مسخره بازیات تنگ شده،،،،
سلامتی روز آخر زندگیم ! ! !
سلامتی خودم كه مردم و رفتم ،خدا به داده شما برسه با این دنیای مجازی و راستكیتون:|
دیدگاه  •   •   •  1393/03/7 - 15:21
+4
maryam
maryam
ﺑﻐﺾ ﻫﺎ ﺭﺍ ﮔﺎﻫﻰ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﻮﺭﺕ ﺩﺍﺩ ،
ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺗﻒ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻭﻯ ﻫﻤﻪ ﺑﺴﺖ …
ﮔﺎﻫﻰ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺍﺭﺯﺵ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ...
دیدگاه  •   •   •  1393/03/7 - 00:12
+6
maryam
maryam
در آینه می نــــــگرم...
دخـتری است غمگین...
دارد بغض میکند...
کمی دلداریش دهید...!
به او بگویید که همه چی درست میشود..
دلش میخواهد کمی دروغ بشنود..
آینه را پایین تر نصب کنید..
به گمانم به زانو در آمد..!!
دیدگاه  •   •   •  1393/03/6 - 23:57
+6
maryam
maryam
گاهی در میان تمام خوب بودنت 



حسی مهبم
تمام دلت را قلقلک میدهد
که بغض کنی
تمام نفس های عمیق دنیا هم که جمع شوند
باز ریه های زندگی به خس خس افتاده 
و کار از کار گذشته
به جایی از زندگی که رسیدی دیگر با خاطرات بازی نمیکنی 
بلکه این خاطرات اند که با تو بازی میکنند !!!



1 دیدگاه  •   •   •  1393/03/5 - 23:39
+5
محمد
محمد

باز هم که رفتی و تنهایی من سر به فلک کشیده است


باز هم که نیستی و اشکهایم سیل مانند مرا به زیر کشیده است 


باز هم که سوختی و باز برای شمع شدن پشیمان شده ام


باز هم که یادت امانم را بریده است 


باز هم که غصه دارم در قلب تاریکم از نبود تو


باز هم که نمیشنوم صدای دلنشینت را در خانه سوت و کورم


باز هم که گم شدی در خاطره ها وچشمم از دیدن عکس تو سیر نمیشود


سالهاست که رفتی ولی هر روز اینها را تکرار میکنم 


شاید بشنوی ،بفهمی،احساس کنی 


در واقعیت نه ولی انتظار امدنت در خوابم را که میتوانم داشته باشم


باز هم که بغض و بعد ..............مثل همیشه

دیدگاه  •   •   •  1393/03/5 - 11:13
+2
be to che???!!
be to che???!!
بالاخره بغضش ترکید...
3 دیدگاه  •   •   •  1393/03/4 - 20:09
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ