یافتن پست: #بچه

t  @  r  @  n  e
t @ r @ n e
بچه ها ايدي ياهو من هك شده .اگه پيام ها بد ديدين به قران من نيستم
12 دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 16:20
+2
نیوشا
نیوشا
بچه تخس که میگن اینه ها
دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 15:48
+4
-1
Saman Mlh
Saman Mlh
چرا همه ی بچه های دانشگامون ماشین دار شدن؟
اصلا دیگه جا پارک پیدا نمیشه{-13-}
1ساعت دیرتر میرسم باید سرقیامدشت پارررررررررک کنم{-9-}
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 14:32
+9
سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
طرح آمارگیری خانوار...
_شما چند تا بچه دارین؟
_دو تا
_ولی توی شناسنامه تون که نوشته سه تا!!
_اونو میگی؟دکور خونه است!فقط وقتایی که اینترنت قطع میشه میره بیرون یه دوری میزنه!!!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 14:10
+9
reza
reza
روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند . آن ها یک روز و یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند .
در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید : نظرت در مورد مسافرت مان چه بود ؟
پسر پاسخ داد : عالی بود پدر !....

پدر پرسید : آیا به زندگی آن ها توجه کردی ؟
پسر پاسخ داد: فکر می کنم !
پدر پرسید : چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت : فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا . ما در حیاط مان فانوس های تزئینی داریم و آن ها ستارگان را دارند . حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آن ها بی انتهاست !
در پایان حرف های پسر ، زبان مرد بند آمده بود . پسر اضافه کرد : متشکرم پدر که به من نشان دادی ما واقعأ چقدر فقیر هستیم !
دیدگاه  •   •   •  1390/12/19 - 19:01
+4
reza
reza
زود قضاوت نكنيم
معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ... دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟

معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟!

فردا مادرت رو میاری مدرسه...

می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم! دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد...

بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت: خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن... اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه...

اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ... و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . . . .............................. .................................. زود قضاوت نكنيم
دیدگاه  •   •   •  1390/12/19 - 15:22
+5
سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
یک سمت تویی و عشق:مرگی ساده
یک سمت جهان به قتل من آماده
میترسم!مثل بچه گنجشکی که
در دست دو بچه ی شرور افتاده
{-52-}
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/19 - 15:20
+5
sina
sina
ینـــــــــــــــی اخر واقعیتِ این,مخالفین عمه هاشونُ پیشاپیش در این شبِ عزیز

تقدیم بچه ها کردن :))
دیدگاه  •   •   •  1390/12/19 - 15:16
+3
t  @  r  @  n  e
t @ r @ n e
سلام بچه ها خبر ندارين دانشگاه قيام دشت اين هفته كلاس ها هست و بعد عيد از هفته دوم شروع ميشه يا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
6 دیدگاه  •   •   •  1390/12/19 - 12:33
+3
☺SAEED☻
☺SAEED☻
به سلامتی بچه های بالا شهر که دستبند طلا دستشون و گردنبند طلا گزدنشون ، به سلامتی بچه های پایین شهر که دستبند کلانتری دستشون و طناب دار گردنشون ! اما به سلامتی تو که لبخندت برام طلاست و ناراحتیت طناب دار . . .
دیدگاه  •   •   •  1390/12/19 - 11:29
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ