یافتن پست: #تلخی

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خیانت واژه ی تلخی ست ، حقیقتی زهرآگین…

فرود دشنه، پی در پی ، بر پیکره ی دوستت دارمها…

هرگز تبرئه ای نیست…

آنکه را که چنین به کشتن قلب آهنگین عشق برخاست و دلی را که پژمرد …

.

.

.

برای خیانت ، هزار راه هست

اما هیچ کدام به اندازه تظاهر به دوست داشتن کثیف نیست !

.

.

.

ترکت میکنم ، تا هر سه راحت شویم …

من ، تو و رقیبم

من از قید تو ، او از قید من و تو از قید خیانت …

.

.

.

بی وفایی کن وفایت می کنند

با وفا باشی خیانت می کنند

مهربانی گرچه آیینه ی خوشیست

مهربان باشی رهایت می کنند
دیدگاه  •   •   •  1392/07/3 - 19:21
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بعضی وقتا شیشه عرقت جلوته...
یه قلیون دو سیب هم کنارته.......
ولی بازم احساس میکنی یه چیزی کمه
اونجاس که میفهمی دلت
واسه یه نفر یه دنیا تنگ شده.
تلخی عرق و سنگینی دو سیب هم
نمیتونه جای رفیقتو پر کنه...!
به سلامتـــــــــی رفیق
دیدگاه  •   •   •  1392/07/2 - 18:46
+1
nanaz
nanaz

کاش بعضیا


اگه ول می کنن می رن


اگه تنهات می ذارن


نگن که دلیلشون واسه انجام بعضی کارا چی بوده


بذارن همونطور فک کنیم اون کارا رو از روی دوست داشتن


یا اینکه دوست داشتن کاری واسمون انجام بدن انجام دادن


بذارن یه باور خوب خوب ازشون داشته باشیم


یه باور به شیرینیه اولین قهوه


نه به تلخیه آخرین قهوه

دیدگاه  •   •   •  1392/07/1 - 12:24
+2
saeed
saeed





 این شب زنده داری را دوست دارم


من این پریشانی را دوست دارم


بغض آسمان دلتنگی را دوست دارم


گذشت و دلم عاشق شد ، بیشتر گذشت و دلم دیوانه ات شد من این دیوانگی را دوست دارم


چه بگویم از دلم ، چه بگویم از این روزها ، هر چه بگویم ، این تکرار لحظه های با تو بودن را دوست دارم


بی قرارم ، ساختم با دوری ات ، نشستم به انتظار آمدنت ، من این انتظارها و بی قراریها را دوست دارم


چونکه تو را دارم ، چون به عشق تو بی قرارم، به عشق تو اینجا مثل یک پرنده ی گرفتارم


به عشق تو نشسته ام در برابر غروب ، این غروب را با تمام تلخی هایش دوست دارم


من این نامهربانی هایت را دوست دارم ، هر چه سرد باشی با دلم، من این سرمای وجودت را نیز دوست دارم


من این بی محبتی هایت را دوست دارم ، هر چه عذابم دهی ، من آزار و اذیتهایت را دوست دارم


هر چه با دلم بازی کنی ، من این بازی را دوست دارم


مرا در به در کوچه پس کوچه های دلت کردی ، من این در به دری را دوست دارم


مرا نترسان از رفتنت ، مرا نرجان از شکستنت ، بهانه هم بگیری برایم ، بهانه هایت را دوست دارم


من این اشکهایی که میریزد از چشمانم را دوست دارم ، آن نگاه های سردت را دوست دارم


بی خیالی هایت را دوست دارم ، اینکه نمیایی به دیدارم هم بماند،غرورت را نیز دوست دارم....


تو یک سو باشی و تمام غمهای دنیا هم همان سو، من تو را با تمام غمهایت دوست دارم....


هر چه بگویی دوست دارم ، هر چه باشی دوست دارم ، مرا دوست نداشته باشی ، من دوستت دارم


من این ابر بی باران را دوست دارم ، من این کویر خشک و بی جان را دوست دارم، این شاخه شکیده  بی گل را دوست دارم ، من اینجا و آنجا همه جا را با تو دوست دارم....


من این شب زنده داری را دوست دارم


اگر با تو بودن خطا است و من گناهکار ،من گناه کردن را با تو دوست دارم...


بی مهری هایت به حساب دلم ، اشکهایم را که در می آوری نیز به حساب چشمانم من اين حساب اشتباه را دوست دارم....




دیدگاه  •   •   •  1392/06/30 - 14:46
+1
saeed
saeed
من بودم و غروبی سرخ که نشان از تاریکی تلخی داشت


به ذهنم فشار آوردم تا تو را به خاطر آورم

 
ولی هر چه سعی کردم به ذهنم هم نیومدی


همان لحظه که خورشید خانم داشت می رفت


به خاطرم اومد که تو تمام هستی من بودی

 
ولی نمیدانستم که به زیبا یهای دنیا نباید دل بست

 
به تویی که زیبایی محض بودی


آنروز غروب عشق من بود


من فهمیدم که وعده هایت وفایی ندارد

 
شکوه هایی که از تو داشتم به فراموشی سپردم


و گفتم که باید او را زخاطر برد


خورشید رفت و شب امد

 
ولی من هنوز روز را ندیده ام

 
اگر هر غروب طلوعی دارد

 
ولی این غروب طلوعی ندارد

 
حالا دیگر من مانده ام و یک دنیا تاریکی


غروب عشق اگر غمگین بود


ولی برایم دوست داشتنی بود
دیدگاه  •   •   •  1392/06/30 - 11:46
+3
saman
saman
ببین در سطر سطر صفحۀ فالی که می بینم
تو هم پایان تلخی داری ای آغاز شیرینم
ببین در فال «حافظ» خواجه با اندوه می گوید:
که من هم انتهای راه را تاریک می بینم
تو حالا هرچه می خواهی بگو حتی خرافاتی
برای من که تآثیری ندارد ، هر چه ام اینم
چنان دشوار می دانم شب کوچ نگاهت را
که از آغاز، پایان ترا در حال تمرینم
نه! تو آئینه ای در دست مردان توانگر باش
که من درویشی از دنیای کشکول و تبرزینم
در آن سو سود سرشار و در این سو حافظ و سعدی
تو و سودای شیرینت ، من و یاران دیرینم
برو بگذار شاعر را به حال خویشتن ماند
چه فرقی می کند بعد از تو شادم یا که غمگینم
پس از تو حرفهایت را بگوش سنگ خواهم گفت
تو خواهی بعد از این دیوانه خوانی یا خبر چینم
دیدگاه  •   •   •  1392/06/29 - 23:41
+2
saeed
saeed

دوست دارم پرواز کنم تا که از میان ابرها بگذرم و به وسعت عشق تو دست یابم


دوست دارم که تنها در گوشه ای خلوت گزینم تا که شاید ذره ای از زجرهایت را حس کنم


دوست دارم در نگاه عاشقت قرق شوم تا که شاید گرمی اشکهایت را لمس کنم


دوست دارم زیر دوش آب سرد ساعتی بی اختیار بایستم تا که شاید تلخی آن لحظه را زندگی کنم


دستم را در زیر خاکستر خاموش عشقت فرو بردم اما سوختم


سوختم از آتش روشن زیر خاکسترت

دیدگاه  •   •   •  1392/06/26 - 20:26
+2
nanaz
nanaz
عشق اگر عشق باشد ،
هم زیبایی هایت را دوست دارد ،
هم اخم هایت را در روزهای تلخی …
هم سلامتت را می پسندد ،
هم روزهای گرفتاری و بیماری همراهی ات می کند …
دیدگاه  •   •   •  1392/06/25 - 15:29
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گاهی دلم تنگ تو می شود …
به تمام دلایلی که نیستی …
و به اجبار آروم می گیرم …
چه اجبار تلخی
دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 21:57
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
پیری میگفت : اگر میخواهی جوان بمانی درد دلت را به کسی بگو که دوستش داری و دوستت داره ... گفتم ؛ پس چرا تو پیر شدی ؟؟ پیر لبخند تلخی زد و گفت : دوستش داشتم دوستم نداشت !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 20:28
+2
صفحات: 4 5 6 7 8 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ