محسن رضایی ناظمی
من پذیرفتم که عشق افسانه است این دل درد آشنا دیوانه است می روم شاید فراموشت کنم با فراموشی هم آغوشت کنم می روم از رفتن من شاد باش از عذاب دیدنم آزادباش گر چه تو تنها تر از ما می روی آرزو دارم ولی عاشق شوی آرزو دارم بفهمی درد را تلخی بر خوردهای سرد را...
محسن رضایی ناظمی
چه زيباست بخاطر تو زيستن وبراي تو ماندن وبه پاي تو سوختن وچه تلخ وغم انگيز است دور از تو بودن براي تو گريستن وبه عشق ودنياي تو نرسيدن ای كاش ميدانستي بدون تو وبه دور از دستهاي مهربانت زندگي چه ناشكيباست
رضا
می خواهم همه این روزها بگذرد ... آرام یا تلخ فرقی نمی کند فقط بگذرد ! و من گویی که از کابوس رهایی یافته باشم نفسی عمیق بکشم به تمام رویاهایم ... و در پس همه بودن ها و نبودن ها ... چقدر دلم تنگ است ... گردن روزگار که نمی توان انداخت ! من می مانم... تو می روی و من ... قصه ما چقدر تکراری ست ...!
sasan pool
چو بغضی کهنه در غربت اسیرم چو آهی کز صدای خفته سیرم من اینجا مانده ام تنها خدایا همین روزاس که در غربت بمیرم ببین اینجا پرنده رو زمینه یه عمره خواب ِ پرواز و می بینه در اینجا پشت ِ هر آهوی معصوم ببین گرگی نشسته در کمینه!! در اینجا باید از خوبان جدا بود مث ِ شبنم غریوی بی صدا بود !! در اینجا زندگی تلخه خدایا چقد سخته غریبی آشنا بود !! در اینجا قلب صاف و صادقی نیست میان گریه هاشان هق هقی نیست ! در این دنیای تلخ بی مروت دریغا ای دریغا ، عاشقی نیست
ronak
کاهیست که کوهش کردیم، زندگی کوه بلندیست که کاهش کردیم، زندگی نیست به جز نم نم باران بهار، زندگی نیست به جز دیدن یار، زندگی نیست به جز عشق به جز حرف محبت به کسی ، ور نه هر خار وخسی رندگی کرده بسی، زندگی تجربه تلخ فراوان دارد دوسه تا کوچه وپس کوچه و اندازه یک عمر بیابان دارد.