یافتن پست: #تمام

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در انتظار توام ،در چنان هوایی بیا

که گریز از تو ممکن نباشد ...

تو تمام تنهایی‌هایم را از من گرفته‌ای

خیابان‌ها، بی حضور تو ،راه‌های آشکار جهنم‌اند ...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/21 - 18:54
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
شقایق گفت  با خنده ؛ نه تب دارم ، نه بیمارم

اگرسرخم چنان آتش ، حدیث دیگری دارم

  گلی بودم به صحرایی ، نه با این رنگ و زیبایی

نبودم آن زمان هرگز ، نشان عشق و شیدایی 

یکی از روزهایی ، که زمین تب دار و سوزان بود و صحرا در عطش می سوخت ،
تمام غنچه ها تشنه و من بی تاب و خشکیده ، تنم در آتشی می سوخت زره آمد یکی خسته ، به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود

ز آنچه زیر لب می گفت : شنیدم ، سخت شیدا بود

نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش

افتاده بود ، اما طبیبان گفته بودندش

اگر یک شاخه گل آرد، ازآن نوعی که من بودم بگیرند ریشه اش را،
بسوزانند شود مرهم برای دلبرش ، آندم شفا یابد

چنانچه با خودش می گفت ، بسی کوه و بیابان را بسی صحرای سوزان را،
به دنبال گلش بوده و یک دم هم نیاسوده ، که افتاد چشم او ناگه به روی من

بدون لحظه ای تردید ، شتابان شد به سوی من به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و به ره افتاد و او می رفت ،
و من در دست او بودم و او هرلحظه سر را رو به بالاها شکر می کرد، پس از چندی

هوا چون کوره آتش، زمین می سوخت و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت به لب هایی که تاول داشت گفت: چه باید کرد؟

در این صحرا که آبی نیست به جانم ، هیچ تابی نیست اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من برای دلبرم ، هرگز دوایی نیست

واز این گل که جایی نیست، خودش هم تشنه بود اما نمی فهمید حالش را، چنان می رفت و من در دست او بودم ، و حالا من تمام هست او بودم

دلم می سوخت، اما راه پایان کو ؟ نه حتی آب ، نسیمی در بیابان کو ؟

و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت که ناگه روی زانوهای خود خم شد ،
دگر از صبر او کم شد دلش لبریز ماتم شد ، کمی اندیشه کرد ، آنگه

مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت نشست و سینه را با سنگ خارایی زهم بشکافت ، زهم بشکافت

اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد زمین و آسمان را پشت و رو می کرد و هر چیزی که هرجا بود ، با غم رو به رو می کرد

نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب ، خونش را به من می داد و بر لب های او فریاد

بمان ای گل ، که تو تاج سرم هستی دوای دلبرم هستی ، بمان ای گل

و من ماندم نشان عشق و شیدایی و با این  رنگ  و  زیبایی

و  نام  من  شقایق   شد

گل همیشه عاشق شد
دیدگاه  •   •   •  1392/06/21 - 18:14
+4
nazli
nazli

گل سرخی به او دادم . گل زردی به من داد...!!



برای یك لحظه ی ناتمام قلبم از طپش افتاد ... !!!


با تعجب پرسیدم :


مگر از من متنفری ... ؟؟؟


گفت :


نه ؛ باور كن ... نه !!!


ولی چون تورا واقعا دوست دارم نمی خواهم پس از آنكه


از لبانم كام گرفتی برای پیدا كردن گل زرد ؛ زحمتی به


خود هموار كنی ..


دیدگاه  •   •   •  1392/06/21 - 15:12
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خسته که می شوم ، سرم را میان دستهایم می گیرم و آنقدر تکرارت می کنم که بالا بیاورم !
من انتقام زجرِ تمام لحظه های بی تو بودن را بالاخره از “خودم” خواهم گرفت
دیدگاه  •   •   •  1392/06/20 - 22:22
+3
AmiR
AmiR

مرد اولي : امان از دست اين زنها ! زنم تمام دارائيمو برداشت و رفت !

دومي : خوش به حالت ! زن من تمام دارائي مو برداشت و نرفت !
دیدگاه  •   •   •  1392/06/20 - 21:24
+1
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

گرچه نیستی ، یادت اما تمام قد ، بی رحمانه ، میان دلم ایستاده !


دیدگاه  •   •   •  1392/06/20 - 11:15
+1
AmiR
AmiR
يشتر مردان موفقيت شون رو مديون زن اولشون هستند و

زن دومشون رو مديون موفقيت شون !

.

.

.

مرد اولي : امان از دست اين زنها ! زنم تمام دارائيمو برداشت و رفت !

دومي : خوش به حالت ! زن من تمام دارائي مو برداشت و نرفت !

.

.

.

فرق پير دختر با پير پسر:

اولي موفق نشده ازدواج کنه ولي دومي موفق شده ازدواج نکنه !

.

.

.

يه ضرب المثل آموزنده هست که مي گه :

مردن براي زني که عاشقشي از زندگي باهاش آسون تره !
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 23:32
+3
AmiR
AmiR

اسپانيايي ها ميگن :

عشق ساكت است اما اگر حرف بزند از هر صدايي بلندتر است !

ايتاليايي ها ميگن:

عشق يعني ترس از دست دادن تو !

ايراني ها ميگن :

“عشق سوء تفاهمي است بين دو احمق كه با يك ببخشيد تمام ميشود!!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 23:10
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
8205649_b.jpg

روزی که برای اولین بار تو را خواهم بوسید یادت باشد کارِ ناتمامی نداشته باشی یادت باشد حرفهای آخرت را به خودت و همه گفته باشی فکرِ برگشتن به روزهای قبل از بوسیدنم را از سَرَت بیرون کن تـــــو در جاده ای بی بازگشت قدم می گذاری که شباهتی به خیابان های شهر ندارد با تردید ، بی تردید کم می آوری
آخرین ویرایش توسط NEGAR1992 در [1392/06/19 - 23:02]
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 22:56
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
باید از یک جا “شروع” کنم…
به “تمام” کردنت…
اول از همه
پایت را از شعر هایم قطع میکنم
بعد، دستت را از سرم بر می دارم
بعد از آن هم، چشم از تو می پوشم
بعد هم
بعد ...هم
با خیالت چه کنم؟ لعنتی!؟
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 21:31
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ