یافتن پست: #تموم

*elnaz* *
*elnaz* *
من توی این حجم کرخت بودن می پوسم..

من از این درد از این فاصله می سوزم..

من شکل توام پر چرک و خونابم..

من تن زخمیه پلنگی که تو خوابم..
تو که شکستی و شکست واسه منم خواب تو..تو و پشت منو و پشت سرهم خنجر نو..بعد شیش سال سگی

هنوز زخمت رو قلبه..بعد این همه سالم هنوز اون درد قبله..که مثل خوره می خوره روحمو تو تاریکی..مثل جغد

کوری که تو کوچه باریکی..که تو بن بست تن تو خفه شدم.. قاطی بودم و با تو پاتی یک دفعه شدم..

مجنونی که گیتارشو با چش تو کوک کرد..چقد شعر شدم برات با ردیف برگرد..چقد ضجه مکیدم تو عالم

مستی که..نرم تو خلا یادت و اینکه نیستی که..بشیم نئشه ازهم بزارم سرتو رو سینم..

بازم خیس شی با گریه های بی دلیلم...بازم بغض تو گلوم ...بزنه چمبره...بازم بخندی مثل همیشه

بگی میگذره...مثل غزل بشی اشکی بشی تو چشام.. دوباره مهدی موسوی بخونی برام...

هر دونه دونه خاک تنت واسم عزیز بود...با اینکه رابطمون همیشه تو اوج و حضیض بود...

با اینکه تموم ثانیه ها با تو شکنجه...شدم ولی وقتی نیستی این عمق رنجه...که هستن از بار معناییش خالی

میشه...سایه ی ثانیه های ساعت سالی میشه..که پنجره ها از زخم تن تو شکستن...

که حنجره ها همه خفه شدن و بستن...من ترسو تنها تورو ترانه کردم...

صد بار قسم خوردم برنگردم...ولی مگه میشه نمیشه تو خاکمی...

واسه تو دائم الوضو ام تو نمازمی...واسه توئه لامصب این پر پر زدن...ببین روزی که جنازمو واست اوردن.. 
               

دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 16:36
+2
saqar
saqar
در CARLO

 ضمن قبولی طاعات و عبادات ...


متاسفم واسه پسرایی که شب قدر, تو حیاط امامزاده و سرمزار شهدا هم پیس  پیس کردن و تیکه انداختنو ول نمی کنن و هم چنین متاسفم واسه دخترایی که این مراسماتو با عروسی اشتباه می گیرن! متاسفم واسه مردمی که میان احیا می گیرن و حیاط امامزاده رو پر می کنن از ظرف یه بار مصرف و روزنامه هایی که روشون نشستن, درسته ما تو جهان سوم به دنیا اومدیم ولی حداقل می تونیم سعی کنیم که جهان سومی نباشیم به قول دکتر شریعتی" روستایی بودن عیب نیست, روستایی ماندن عیب است" مردم ما فقط بلدن غر بزنن همین!


متاسفم واسه این برادرامون(!!) که اینجور شبا کلی تریپ برمیدارن و بی سیم می گیرن دستشون و هی از اینور میرن اونور و از اونور میان اینور و وقتی مراسم تموم شد و یکی مثل من داره آشغالای تو حیاط رو جمع می کنه به طرز چندش آوری وراندازش می کنن و بهش تیکه میندازن , متاسفم واسه خودم که اینا باید از من و امثال من مراقبت کنن, متاسفم واسه حاجیایی که به عشق حوری بهشتی تسبیح می زنن, متاسفم واسه احمقایی که به زنشون به چشم اموالشون نگاه می کنن و اسم حسادتشونو میذارن غیرت!


متاسفم واسه دخترایی که اجازه میدن فروشنده ها باهاشون لاس خشکه بزنن و اسم این رفتارشونم میذارن روشن فکری و  high class بودن, متاسفم واسه پسرایی که به اندازه یه ارزن هم اختیارشون دستشون نیست و متاسفم که هممون همه ی این چیزارو می بینیم و کاری نمی تونیم بکنیم
3 دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 15:49
+12
saman
saman
در CARLO



رفتم دستشویی پارک. تا تو دستشویی نشستم از دستشویی کناری صدایی شنیدم که گفت:

سلام حالت خوبه؟


من اصلاً عادت ندارم که تو دستشویی هر کی رو که پیدا کردم شروع کنم به حرف زدن باهاش، اما نمی دونم اون روز چِم شده بود که پاسخ واقعاً خجالت آوری دادم:


حالم خیلی خیلی توپه.


بعدش اون آقاهه پرسید:


خوب چه خبر؟ چه کار می خوای بکنی؟


با خودم گفتم، این دیگه چه سؤالی بود؟ اون موقع فکرم عجیب ریخت به هم، برای همین گفتم؛


اُه من هم مثل خودت فقط داشتم از این جا رد می شدم...


وقتی سؤال بعدیشو شنیدم، دیدم که اوضاع داره یه جورایی ناجور می شه، به هر ترفندی بود خواستم سریع قضیه رو تموم کنم:


من می‌تونم بیام طرفای تو؟


آره سؤال یه کمی برام سنگین بود. با خودم فکر کردم که اگه مؤدب باشم و با حفظ احترام صحبتمون رو تموم کنم، مناسب تره، بخاطر همین بهش گفتم:


نه، الآن یه کم سرم شلوغه!


یک دفعه صدای عصبی فردی رو شنیدم که گفت:


ببین، من بعداً باهات تماس می گیرم. یه احمقی از دستشویی بغلی همش داره به همه سؤال های من جواب می ده!



دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 13:08
+4
saman
saman
در CARLO

یه استاد دانشگاهی بود هر سری میومد سر کلاس به دختر خانمها تیکه می انداخت. یه روز دخترا تصمیم گرفتن با اولین تیکه ای که انداخت از کلاس برن بیرون...


قضیه به گوش استاد رسید


(میدونیدکه توسط عده ای از آقا پسرهای جان بر کف!!!!)


جلسه بعد استاد کمی دیر اومدسر کلاس و برای توجیه دیر آمدنش گفت:از انقلاب داشتم میومدم دیدم یه صف طولانی از دخترا تشکیل شده تعجب کردم رفتم جلو پرسیدم چی شده؟ دخترا گفتند:با کارت دانشجویی شوهر میدن!!!


دختر خانوم ها پاشدند که برن بیرون استاد گفت کجا میرید؟ وقتش تموم شد تا ساعت 10 بود!تمام کلاس رفت تو هوا!!!!!!

آخرین ویرایش توسط saman در [1392/05/3 - 13:06]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 13:04
+3
saman
saman
در CARLO
اعتراف مي كنم منتظر يه تماس مهم بودم از طرفي نمازم داشت قضا مي شد ،شروع كردم به نماز خوندن آخراي نماز تلفن زنگ خورد منم تند تند نمازم و تموم كردم و گوشيو برداشتم فكر كنين به جاي الو بلند گفتم الله اكبر طرفي كه اونور خط بود مونده بود چي بگه خودمم از خنده نمي تونستم حرف بزنم.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 12:47
+2
saqar
saqar
در CARLO
خدایا.......هیچ کسو......به کسی که قسمتش نیست........عادت نده.......تو خدایی.................نمیدونی که دل بشکنه چقدر درد داره...............
17 دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 01:39
+7
saman
saman
در CARLO
12 دیدگاه  •   •   •  1392/05/2 - 15:09
+5
saman
saman
در CARLO
تلوزیون ایران/ برنامه مستند بیراهه دیشب ۱.۳۰در مورد برنامه های ماهواره و ضرراتش گفت مثه جم.زمزمه . فارسی۱.و...که نگاه نکنید طرف دیده و زنش خیانت کرده بش بعد کشتتش و یکی دیگه خونوادش از هم پاشیده و..و بعد کلی فک زدن که برنامه تموم شد اهنگ اخر برنامه حدس بزن چی بود؟؟؟همون اهنگ ترکیه ای که مخصوص سریال از بوسه تا عشق / خدایی مستند که داریم؟....واقعا ادم نمیدونه چی بگه.!!!!{-7-}
دیدگاه  •   •   •  1392/05/1 - 17:22
+3
be to che???!!
be to che???!!

يكي بود يكي نبود زير اين گنبد گردون و كبود يه قصه مثل تموم قصه هاي نا تموم دنيا بود

قصه اي كه اولش شروع ميشد با يك نگاه

يه طرف نگاه پاك و ديگري پر از گناه

يه دلي بود كه كسي اونو نبرد

به كسي دل نمي بست و از كسي گول نمي خورد


اما روزي از روزاي روزگار

يه روز از روزاي آفتابي آفزيدگار

آدم قصه ي ما نگاهي افتاد تو نگاش

يه نفر نشسته بود عاشق و واله سر راش

يه نفر كه گفت بهش دوسش داره خيلي زياد

يه نفر كه گفت به جر اون ديگه هيچي نمي خواد

يه نفر كه توي چشماش پر از اشك بي كسي بود

يه نفر كه توي حرفاش غم بي هم نفسي بود

آدم قصه ي ما،حرفهاي اونو شنيد

تو يه چشم به هم زدن خودشو آواره ديد

ديد كه بي اون نفسي توي تنش نيست

ديد اميدي واسه زنده موندنش نيست

يه روزي قفل زبونشو شكستو يه گناه كرد

گفت كه من "دوست دارم"

اما خيلـــــــــــــــي اشتباه كرد

آخه يار بي وفاش

كه نبود عشق تو صداش

گفت مگه جدي گرفتي حرفامو؟

تو به دل گرفتي اون دروغامو؟

ديگه اين كارو نكن،ديگه هيچ دروغي رو باور نكن!

عاشق قصه ي ما توي اين لحظه شكست

صداي شكستنش تو دل ابرا نشست

باورش نمي شد اين جدايي و دربدري

باورش نمي شد اين شكست و بي ياوري رو

زير رگبار جدايي شد يه پروانه ي خسته

شد يه پروانه تنها كه پرش به گل نشسته

اين شعر رو تقديم ميكنم به اون دختر خانم ها و آقا پسر هاي گلي كه يادشون بمونه كه همينجوري به كسي نگن:

"دوستت دارم"
5 دیدگاه  •   •   •  1392/04/31 - 15:28
+4
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi




  • ﺩﺧﺘﺮ : ﻋﺸﻘﻢ ﺷﺮﻁ ﺑﻨﺪﯼ ﮐﻨﯿﻢ؟؟؟ ﭘﺴﺮ : ﺑﺎﺷﻪ ﺧﺎﻧﻮﻣﻢ ... ﺑﮑﻨﯿﻢ... ﺩﺧﺘﺮ : ﺗﻮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﯽ 24 ﺳﺎﻋﺖ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻦ ﺑﻤﻮﻧﯽ ... ﭘﺴﺮ : ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻢ ... ﺩﺧﺘﺮ : ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ .. 24 ﺳﺎﻋﺖ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽ ﺷﻪ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﺳﺮﻃﺎﻥ ﻋﺸﻘﺶ ﻭ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﻗﺮﺍﺭﻩ ﺑﻤﯿﺮﻩ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ... 24 ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﯽ ﺷﻪ ﻭ ﭘﺴﺮ ﻣﯿﺮﻩ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﺩﺧﺘﺮ .. ﺩﺭ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽﮐﻨﻪ ... ﺩﺍﺧﻞ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﺷﻪ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻪ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﺒﻞ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻭ ﺭﻭﺵ ﯾﻪ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﻫﺴﺖ ... ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ : 24 ﺳﺎﻋﺖ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻦ ﻣﻮﻧﺪﯼ ... ﯾﻪﻋﻤﺮ ﻫﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺑﻤﻮﻧﯽ ﻋﺸﻖ ﻣﻦ ... ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ






1 دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 17:28
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ