یافتن پست: #جوانی

مهسا
مهسا
ما نسل بوسه های خیابانی هستیم ، نسل خوابیدن با اس ام اس ، نسل درد و دل با غریبه های مجازی ، نسل غیرت روی خواهر ، روشنفکری روی دختر همسایه ، نسل لایک و پوک از روی قرض ، نسل کادو های یواشکی ، نسل خونه خالی و دعوت شام ، نسل پول ماهانه ی [!] ، نسل صف و دعوا ، نسل تف ، وسط پیاده رو ، نسل هل ، توی مترو ، نسل مانتو های تنگ ، نسل " شینیون " زیر روسری ، نسل شرت " play boy " هنگام سجده ، نسل کارگران پیر مو رنگ کرده برای جوانی و پیشنهاد کار ، نسل شارژهای اینترنی ، نسل " copy , paste " ، نسل عکسا
دیدگاه  •   •   •  1390/11/5 - 23:37
+3
عسل ایرانی
عسل ایرانی
مرد جوانی از سقراط رمز موفقیت را پرسید که چیست. سقراط به مرد جوان گفت که صبح روز بعد به نزدیکی رودخانه بیاید. هر دو حاضر شدند. سقراط از مرد جوان خواست که همراه او وارد رودخانه شود. وقتی وارد رودخانه شدند و آب به زیر گردنشان رسید سقراط با زیر آب بردن سر مرد جوان، او را شگفت زده کرد. مرد تلاش می کرد تا خود را رها کند اما سقراط قوی تر بود و او را تا زمانی که رنگ صورتش کبود شد محکم نگاه داشت. سقراط سر مرد جوان را از آب خارج کرد و اولین کاری که مرد جوان انجام داد کشیدن یک نفس عمیق بود. سقراط از او پرسید، " در آن وضعیت تنها چیزی که می خواستی چه بود؟" پسر جواب داد: "هوا" سقراط گفت: " این راز موفقیت است! اگر همانطور که هوا را می خواستی در جستجوی موفقیت هم باشی بدستش خواهی آورد" رمز دیگری وجود ندارد.
دیدگاه  •   •   •  1390/11/2 - 17:40
+8
gamer
gamer
مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت : - می خواهم ازدواج کنم . پدر خوشحال شد و پرسید : - نام دختر چیست ؟ مرد جوان گفت : - نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت : - من متاسفم به جهت این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود . با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت : - مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت : - نگران نباش پسرم . تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی . چون تو پسر او نیستی . . . !
دیدگاه  •   •   •  1390/11/1 - 01:58
+3
elahe
elahe
در جوانی آنگاه که رؤیاهایمان با تمام قدرت درما شعله ورند خیلی شجاعیم ولی هنوز راه مبارزه را نمی دانیم، وقتی پس از زحمات فراوان مبارزه را می آموزیم دیگر شجاعت آن را نداریم.
دیدگاه  •   •   •  1390/10/28 - 18:37
+2
sasan pool
sasan pool
تو میگی دوست دارم آهای غریبه/ولی باور ندارم برام عجیبه/هرکی از راه میرسه میگه باهات/چرا اینجوری شده مهبوت و ماتم/چرا هرچی شعر میگم غمگین و خسته است/چرا دریای دلم رو همه بسته است/آخه تا کی بشینم کنج اتاقم /چرا دیگه نمی خوای بیای سراغم/دنیای بی وفا شده این و میدونی/پس چجوری می خوای برام از عشق بخونی/همه جوانی مو از من گرفته/آره بی وفایی هاش یادم نرفته.{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}{-31-}
دیدگاه  •   •   •  1390/10/26 - 17:42
+1
-1
مهسا
مهسا
پس از مرگش از او پرسیدند : جوانی خود را چگونه گذراندی ؟ ندایی از عرش برآمد که : بدبخت ایرانیه ، ولش کنین ، برین سراغ سوال بعدی . . . !!{-33-}
دیدگاه  •   •   •  1390/10/25 - 21:32
+3
مهسا
مهسا
راحت نوشتیم بابا نان داد... بی آنکه بدانیم بابا چه سخت برای نان ، همه جوانیش را داد..{-15-}
دیدگاه  •   •   •  1390/10/25 - 20:35
+4
مهسا
مهسا
بزرگی را گفتند زندگی چند بخش است ؟ گفت:دو بخش. کودکی و پیری گفتند پس جوانی چه شد؟ گفت: با عشق ساخت / با بی وفایی سوخت / با جدایی مرد
دیدگاه  •   •   •  1390/10/23 - 18:53
+3
رضا
رضا
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید : آیا میتوانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/21 - 20:59
+8
رضا
رضا
گذر عمر طی شد این عمر تو دانی به چه سان ؟ پوچ و بس تند چنان باد دمان همه تقصیر من است این و خودم می دانم که نکردم فکری.............
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/18 - 12:41
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ