یافتن پست: #حسرت

Hossein Behzadi
Hossein Behzadi
بدترین حسرتی که در زندگی میخوریم از این نیست که چرا اعمال خطایی انجام داده ایم..... بلکه از این است که چرا اعمال درستی را برای کسی که لیاقیش را نداشت انجام داده ایم
دیدگاه  •   •   •  1390/10/23 - 12:56
+1
gamer
gamer
نمی خواهم کسی از مردن من با خبر گردد نمی خواهم پدر برهم نهد چشمان بازم را نمی خواهم که مادر سختی جان کندنم بیند ولی ای دوست اگر روزی رفیقی مهربان آمد زتو پرسید فلانی کو...؟؟! بگو در سنگر ناکامی و حسرت بسی جان داد ولی تا لحظه آخر چنین می گفت: امید من .....بود
دیدگاه  •   •   •  1390/10/23 - 02:43
+2
مهسا
مهسا
زیر بارون بدون چتر با دستانی یخ کرده دست در دست هم توی پیاده رو های آب گرفته ی شهر نگاه مردمی که با حسرت ما را نگاه می کنند خواب قشنگی بود ... اما باز هم خیس شدم نه از آب باران از اشک ...
2 دیدگاه  •   •   •  1390/10/23 - 00:47
+8
رضا
رضا
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ نیست یاری كه مرا یاد كند دیده ام خیره به ره ماند و نداد نامه ای تا دل من شاد كند...................
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/21 - 19:32
+2
ronak
ronak
برایم تعریف کن هرگز فراموش نشدن چه حالی دارد...!؟
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/20 - 20:59
+4
رضا
رضا
تنها غمگین نشسته با ماه در خلوت ساکت شبانگاه اشکی به رخم دوید ناگاه روی تو شکفت در سرشکم دیدم که هنوز عاشقم آه * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/19 - 19:49
+2
-1
رضا
رضا
گذر عمر طی شد این عمر تو دانی به چه سان ؟ پوچ و بس تند چنان باد دمان همه تقصیر من است این و خودم می دانم که نکردم فکری.............
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/18 - 12:41
+3
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
اهل دانشگاهم رشته ام علافی‌ست جیب‌هایم خالی ست پدری دارم حسرتش یک شب خواب! دوستانی همه از دم ناباب و خدایی که مرا کرده جواب. اهل دانشگاهم قبله‌ام استاد است جانمازم نمره! خوب می‌فهمم سهم آینده من بی‌کاریست من نمی‌دانم که چرا می‌گویند مرد تاجر خوب است و مهندس بی‌کار وچرا در وسط سفره ما مدرک نیست! ((چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید)) باید از آدم دانا ترسید! باید از قیمت دانش نالید! وبه آنها فهماند که من اینجا فهم را فهمیدم من به گور پدر علم و هنر خندیدم! کار ما نیست شناسایی هردمبیلی! کار ما نیست جواب غلطی تحمیلی! کار ما شاید این است که مدرک در دست فرم بی‌گاری هر شرکت بی‌پیکر را پر بکنیم (شاعر: مجهول)
دیدگاه  •   •   •  1390/10/16 - 03:06
+1
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
كاش بر ساحل رودی خاموش عطر مرموز گياهی بودم چو بر آنجا گذرت می افتاد بسراپای تو لب می سودم كاش چون نای شبان می خواندم بنوای دل ديوانه تو خفته بر هودج مواج نسيم می گذشتم ز در خانه تو ... كــاش چون ياد دل انگيز زنــی می خزيدم به دلـت پر تشويش نــاگهان چشــم ترا می ديدم خــيره بر جلوه زيبائی خويش كــاش در بســتر تنهائــی تو پيكرم شمع گنه می افروخت ريشــه زهــد تو و حسرت من زين گنه كاری شيرين می سوخت كاش از شاخه سرسبز حيات گــل انــدوه مــرا مــی چيــدی كاش در شعر من ای مايه عمر شعلــه راز مـــرا می ديــــدی
دیدگاه  •   •   •  1390/10/15 - 20:27
رضا
رضا
عشق یعنی ذره ذره سوختن عشق یعنی همچو شمع افروختن عشق یعنی مبتلا گشتن به درد
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/15 - 17:55
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ