fereshte
تنهایی تنهایی تنهایی هیچ چیز به اندازه ی تنهایی غم انگیزنیست ! تنهایی نام بیهوده زندگیست ! وقتی بیداری خسته و غمگینی وقتی میخوابی کابوس میبینی ! سردت میشود انگار برف روی استخوان هایت نشسته باشد تنهایی جهنمی نا متعارف است جهنمی با آتش سرد میان شعله ها از سرمایخ میزنی ! تنهایی هول آور است پر از ظلمت و ناشناختگی مثل خانه ای متروک در حاشیه ی جنگل عبور نسیمی از لابلای علف ها میتواند از ترس دیوانه ات کند . وقتی تنهایی به همه چیز و همه کس پناه میبری پخش میشوی در کوچه وخیابان به جاهایی میروی که نباید بروی به آدم هایی سلام میکنی که نباید... محبوب من ! بیا دست مرا بگیر و مرا بیرون بکش ! از کافه های دود و نیشخند از گلوی شبها از گل و لای روزها من پراکنده شده ام بیا مرا جمع کن از کوچه وخیابان بیا مرا جمع کن از دیگران ! تنهایی درنگ در سنگ است حرف زدن از یاد آدم میرود تنهایی درست مثل پیری ست خمیدن تک درخت است تنهایی تجسم راه های مسدود است بیچارگی روباه است در یک قدمی مرگ و ترن . محبوب من ! من تنهایم بی تو هیچ کاری نمیتوانم بکنم دیگر شعر هم نمی توانم بنویسم و این تنهایی تلخ است تلخ مثل نگاه نوازنده ای که با دست های بریده به پیانو مینگرد .
melika
وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست ،
نگفتم :عزیزم ، این کار را نکن.
نگفتم :برگرد
و یک بار دیگر به من فرصت بده.
وقتی پرسید : دوستش دارم یا نه ،رویم را برگرداندم.
حالا او رفته و من تمام چیزهایی که نگفتم را می شنوم
نگفتم :عزیزم ،متاسفم ،
چون من هم مقصر بودم
نگفتم :اختلاف ها را کنار بگذاریم،
چون تمام آنچه می خواهیم عشق و وفاداری و مهلت است .
گفتم :اگر راهت را انتخاب کرده ای،
من آن را سد نخواهم کرد
حالا او رفته و من
تمام چیزهایی که نگفتم را می شنوم
او را در آغوش نگرفتم و اشکهایش را پاک نکردم
نگفتم :اگر تو نباشی
زندگی ام بی معنی خواهد بود .
فکر می کردم از تمامی آن بازی ها خلاص خواهم شد
اما حالا،تنها کاری که می کنم
گوش دادن به چیزهایی است که نگفتم
نگفتم :بارانی ات را درآر...
قهوه درست می کنم و با هم حرف می زنیم.
نگفتم :جاده بیرون خانه طولانی و خلوت و بی انتهاست.
گفتم :خدانگه دار ،موفق باشی ،خدا به همراهت.
او رفت و مرا تنها گذاشت
تا با تمام چیزهایی که نگفتم ،زندگی کنم.
شل سیلور استاین
♥ نگار ♥
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم،
تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم،
تو ندیدی!
نگهت هیچ نیفتاد براهی که گذشتی .
چون در خانه ببستم ،
دگر از پای نشستم ،
گوئیا زلزله آمد ،
گوئیا خانه فرو ریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدائی
برنخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی
تو همه بود و نبودی ، تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من ؟
که ز کویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل ،
به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدائی ؟
نتوانم ، نتوانم
بی تو من زنده نمانم ...