یافتن پست: #خانه

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
الهی بکامم شرابی فرست
شرابی زجام خطابی فرست
مرا کشت رنج خمار الست
دگر باره از نو شرابی فرست
دلم تا صفا یابد از زنگ غم
بدردی کشانت که تابی فرست
شد افسرده جانم درین خاکدان
زمهرت بدل آب و تابی فرست
زسر جوش خمخانهٔ حب خویش
بجام شرابم حبابی فرست
بلب تشنهٔ چشمهٔ معرفت
بساقی کوثر که آبی فرست
بعصیان سرا پای آلوده ام
زجام طهورم شرابی فرست
بمعمار میکن حوالت مرا
امیری بملک خرابی فرست
بدل تخم امیدگشتم بسی
بدین کشتزارم سحابی فرست
زدریای غفران و ابر کرم
مرا رحمت بی حسابی فرست
دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 18:23
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
باران را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند،‌ و رفت،
شاخه گلی برایم جا گذاشته بود.

آفتاب را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت،
آینه کوچکی برایم جا گذاشته بود.

درخت را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت
شانه سبزی برایم جا گذاشته بود.

تو را به خانه دعوت کردم
تو، زیباترین دختر جهان!
و آمدی
و با من بودی
و وقت بازگشت
گل و آینه و شانه را با خود بردی،
و برای من شعری زیبا
زیبا جا گذاشتی و من کامل شدم.

شیرکو بیکس
دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 11:15
+1
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
الان بابام پیام داد :
 سلام  آیا میتوانی نان بخری ؟<img src=" />
منم پیام دادم :
 آری پدر به سرعت خودم را به نانوا خواهم رساند و از شاتر طلب نان خواهم کرد<img src=" />
پدر از شاتر چند عدد نان طلب کنم ؟
زنگ زد بهم گفت :
 پدر سگ منو مسخره میکنی اگر جرأت داری امشب بیا خونه و قطع کرد...<img src=" />
 عایا به نظر شما امشب من به خانه خواهم رفت ؟؟ <img src=" />{-88-}
دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 10:02
+2
xroyal54
xroyal54
دلم شکست! عیبی ندارد
شکستنی است دیگر،
می شِکند! اصلا فدای سَرت،
قضا و بلا بود از سَرت دور شد...
اشکم بی امان می ریزد!
مهم نیست! آب روشنی است!
خانه ات تا ابد روشَن *عشق من*...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 00:47
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او

پُر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای

نیشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق،دل خونم نکن

من که مجنونم تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو... من نیستم

گفت ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پنهان و پیدایت منم

سالها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یکجا باختم

[!] آواره صحرا نشد

گفتم عا قل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر می زنی

در حریم خانه ام در می زنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بی قرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم
دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 23:08
+7
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
من دلـم می خواهد

خانه ای داشته باشم پر دوست

کنج هر دیوارش

دوست هایـم بنشینند آرام

گل بگو

گل بشنو

هر کسی می خواهد ، وارد خانهً پر عشق و صفایـم گردد

یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند

شرط وارد گشتن ، شستشوی دلهاست

شرط آن داشتن یک دل بیرنگ و ریاست

بر درش برگ گلی می کوبـم

روی آن با قلم سبز بهار

می نویسم : ای یار

خانهً ما اینجاست
دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 22:51
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

ای وطن ای مادر تاریخ ساز/ای مرا بر خاک تو روی نیاز
آرشی داری به تیر انداختن/دست بهرامی به شیر انداختن
کاوه آهنگری ضحاک کش/پتک دشمن افکنی ناپاک کش
مرزداران دلیرت جان به کف/سرفرازن سپاهت صف به صف
خون به دل کردند دشت ونهر را/بازگرداندند خرمشهر را
ای وطن ای مادر ایران من/مادر اجداد و فرزندان من
خانه من بانه من توس من/هر وجب از خاک تو ناموس من
ای دریغ از تو که ویران بینمت/بیشه را خالی ز شیران بینمت
خاک تو گر نیست جان من مباد/زنده در این بوم و بر یک تن مباد
دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 22:50
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

بذل جان در ره ناموس وطن چیزی نیسـت
بی وطن خانه و ملک و سر و تن چیزی نیست
بی وطن منطق شیرین وسخن چیزی نیست
بی وطن جان ودل وروح وبدن چیزی نیســت
در ره حفـــظ وطــــــن تـــازید ا... ا...
بیــش از ایـن فتنـــه میندازیــــد ا... ا...
ای وطن باز وطن باز وطن در خطرســت
ای وطن خواهـان زنهار وطن در خطـــرس
دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 21:43
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO



دیوارهای دنیا بلند است ، و من گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار.
مثل بچه بازیگوشی که توپ کوچکش را از سر شیطنت به خانه ی همسایه می اندازد.
به امید آن که شاید در آن خانه باز شود، گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار.
آن طرف حیاط خانه خداست.
و آن وقت هی در می زنم،
... در می زنم،
در می زنم،
و می گویم:
“دلم افتاده توی حیاط شما ،می شود دلم را پس بدهید؟”


دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 16:19
+4
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
#دلگیرم که سرمای دوری ات خانه ام را سیاه کرده است و #دودکش ها نفس شان از جای گرم بلند می شود !
دیدگاه  •   •   •  1392/06/14 - 18:49
+1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ