یافتن پست: #خانه

roya
roya
تو مرغ عشقی و در جانم آشیانه گرفتی 

هزار گلشن دل را به یک بهانه گرفتی
 

مرا دلیست که هرگز به دلبری نسپردم 

در این خرابه ندانم چگونه خانه گرفتی
 

من آن کبوتر پروازی ام که رام نبودم
 

مرا به دام کشیدی به آب و دانه گرفتی 

به برق خشم براندی به ناز چشم بخواندی
 

ببین کبوتر دل را چه دلبرانه گرفتی 

جوانه ها به دلم از نسیم عشق تو سر زد 

شدی چو اتش و در نطفه ای جوانه گرفتی 

بهای ناز تو جان بود اگر دریغ نکردم 

در این معامله هم بارها بهانه گرفتی
دیدگاه  •   •   •  1392/06/14 - 15:59
+2
fingliiiiiiii
fingliiiiiiii
وقتی که سکوت خانه دق مرگم کرد.. وابستگیم را به تو باور کردم...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/13 - 20:45
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ساز دلت
ساز دلت که کوک نباشد …
فرقی نمی کند کجا باشی !
سرزمین مادری ؛ یا خانه پدری
هر دو یک رنگ دارد،
رنگ دلتنگی...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/13 - 18:24
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

سحر از مزرعه‌ی عشق تو بیدار شدم/
من چه کردم که به عشق توگرفتارشدم/
حضرت عشق بفرما که دلم خانه‌ی توست/
سرعقل آمده هر بنده که دیوانه‌ی توست!

دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 20:49
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

در سرزمین قلبم خانه ای ساختم که پنجره هایش هیچ گاه از دیدنت خسته نمی شدند ،
در این خانه همیشه خاطراتم را مرور می کنم ،
اگر چه ازت دور شدم ولی حرف های گرمت آرامش بخش دل پر از غم من است ،
نام تو همیشه در ذهنم و یاد تو همیشه در قلبم جاریست

دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 20:47
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بابا
====

بیش از چهل سال کارگری کردم

هیچ گاه

خستگی از بدنم در نرفت

چراکه هیچوقت

حق کارم را نگرفتم

تیکیه بر دیوار آشپزخانه

اشک روانش

بابا برای آخرین بار گفت

از کارگری....

(کارگر مبارز)
دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 18:54
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

مادرم از قبیله ء سبز نجابت بود
و با زبان مردم بهشت سخن می گفت
شالی از ابریشم ایمان به سر داشت
قلبش به عرش خدا می ماند
که به اندازه ء حقیقت خدا بزرگ بود
و من صدای خدا را
از ضربان قلب او می شنیدم
و بی آن که کسی بداند
خدا در خانه ء ما بود
و بی آن که کسی بداند
آفتاب ازمشرق صدای مادر من طلوع می کرد
دیدگاه  •   •   •  1392/06/11 - 16:59
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
آسمان رنگ شب یلدا گرفت

یاد تو آمد به قلبم جان گرفت

تا سحر غم با دلم هم خانه شد

از فراغ تو دلم دیوانه شد

یاد تو چندی است مهمانم شده

خاطراتت آفت جانم شدم

هر چه میگویم سخن از یاد تو است

در سکوت من فقط فریاد تو است
دیدگاه  •   •   •  1392/06/11 - 15:57
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
همیشه عاشق تنهاست‌.
و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست‌.
و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز.
و او و ثانیه ها روی نور می خوابند.
و او و ثانیه ها بهترین كتاب جهان را
به آب می بخشند.
و خوب می دانند
كه هیچ ماهی هرگز
هزار و یك گره رودخانه را نگشود.
و نیمه شب ها ، با زورق قدیمی اشراق
در آب های هدایت روانه می گردند
و تا تجلی اعجاب پیش می رانند...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/10 - 22:47
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

یارو میره تو داروخانه و می پرسه شما ” اسید استیل سالیسیلیک ” دارید؟
فروشنده میگه: منظورتوت آسپرینه؟
جواب میده : آره خودشه ؛ اسمش همش یادم میره !

دیدگاه  •   •   •  1392/06/10 - 22:00
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ