یافتن پست: #خانه

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

یاد دارم یک غروب سرد سرد
می‌گذشت از
کوچه‌مان یک دوره گرد دوره گردم.. دار قالی می‌خرم دسته دوم، جنس عالی می‌خرم گر نداری کوزه خالی می‌خرم کاسه و ظرف سفالی می‌خرم اشک در چشمان بابا حلقه بست عاقبت آهی زد و بغضش شکست اول سال است و نان در خانه نیست ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟ سوختم، دیدم که بابا پیر بود خواهر کوچکترم دلگیر بود بوی نان تازه هوشم را ربود اتفاقا مادرم هم روزه بود خم شده آن قامت افراشته دست خوش رنگش ترک برداشته مشکل ما درد نان تنها نبود فکر می‌کردم خدا آنجا نبود باز آواز درشت دوره‌گرد پرده اندیشه‌ام را پاره کرد: دوره گردم ..دار قالی می‌خرم دسته دوم جنس عالی می‌خرم خواهرم بی روسری بیرون دوید آی آقا، سفره خالی می‌خری؟؟؟ آی آقا، سفره خالی می‌خری؟؟؟
اثری از زنده یاد قیصر امین پور

آخرین ویرایش توسط A-Sh-F در [1392/05/28 - 22:00]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 21:59
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
امشب صنما ! باز که افسانه شنیدیم
وصف لب تو از لب پیمانه شنیدیم
هر تاب سر زلف تو گویای حدیثیست
این راز نهان را همه از شانه شنیدیم
تا دیده به شمع رخ زیبای تو بستیم
آهنگ وفا از پر پروانه شنیدیم
آنشب که گره از سر زلف تو گشودند
فریاد و فغان از دل دیوانه شنیدیم
مشکل بود از کوی تو آسوده گذشتن
ما این سخن از ساقی میخانه شنیدیم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 19:42
+6
saman
saman

باز حنجره ها تنگ است و ناله ها خشکیده در چشمهای سرد



باز نم نم اشکهای دلم در درون خونابه می شوند در جوششی خموش و بی صدا



باز  همه ی وجودم زمزمه می شود و زبان باز می کند چه بی صدا



باز  اندام ظریفم می کشد بدوش بار سنگین روزهای مردگی را در زمین چه استوار



باز سرخ می شود ز سیلیش این چهره ی درد کشیده و خسته از خزان ِ انتظار



باز سوسو ی چشمان بیمارم بدنبال ستاره ات می گردد تا جلوه ی جمالت سرمه ای شود برای دردهایش



باز می تپد دلم در مردگیهایی که فریاد زندگی سر می دهند در لابلای ورقهای زمان تا فقط مگر تو زنده کنی و جان بخشی



باز فریادها بر بام خانه ها سکوت شده اند تا فرو ریزند و یا فریاد شوند بر بلندای دلهای منتظر



باز ستاره خسته است از زمان و ره پیمودنهای شبانه ای که سرد است بی تو چون مردن و باز هم صدایت نمی اید ، خودت نمی ایی ، ستاره ات چشمک نمی زند و اشکهای ستاره بر گونه هایش می خشکد و در خود گم می شود تا انهنگام که تو را بیابد  



ای بهترین انتظار ، منتظرت می مانم ...

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:45
+3
be to che???!!
be to che???!!

ميخورد بر بام خانه خانه ام كو؟ خانه ات كو؟ آن دل ديوانه ات كو؟ روزهاي كودكي كو؟ ... فصل خوب سادگي كو؟ يادت آيد روز باران گردش يك روز ديرين؟ پس چه شد ديگر٬ كجا رفت؟ خاطرات خوب و رنگين در پس آن كوي بن بست در دل تو٬ آرزو هست؟ كودك خوشحال ديروز غرق در غمهاي امروز ياد باران رفته از ياد ...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:45
+4
saman
saman

روزی را که بتوانم دوست بدارم انسان را


روزی را که بتوانم پیله ام را پاره کنم


روزی که در آن قادر به دیدن باشم


....


روزی که تفاوت ها،


ابزار یادگیری باشند و نه سبب نفرت و جدایی


روزی که بپذیرم


می توانم بیاموزم از هر سنخ آدمی


روزی که قدرت یابم به ملامت کردن خود


روزی که صداقتم ،رفتارم در خانه


برخوردم با دوست و کردارم در جامعه ملاک اندازه گیری باشد


آرزو می کنم روزی را که بدانم انسان سازی از خود سازی آغاز می شود


روزی که اندازه بگیرم فاصله ی حرف و عمل ام را


روزی که بکوشم پر کنم این فاصله را


آرزو می کنم روزی را که انسان باشم

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:43
+3
saman
saman

کنار پنجره می آیم


نسیم تبسم تو جاریست


قاصدکها آمده اند


در رقص باد و یاد


سبز


سپید


سرخ...


و این آخرین قاصدک


چقدر شبیه لبخند خداحافظی توست!


****


می خوانمت


با هفت زبان


در اوج عشق و عاطفه ایستاده ای


سرشار از تکلم درخت و آفتاب


سرشار از تنفس آینه و عود


سرشار از بلوغ آسمان


و من هر چه می آیم


به انتهای خطوط دستان تو نمی رسم


می خواهم در بیرنگی گم شوم


****


نمی دانم


شابد به نسیمی که صبح گاه


در سایه روشن حسرت و لبخند


از کنار دستهایت عبور کرد


          می اندیشی


و من به آن بادبادکی فکر می کنم


که در سپیده دم ستاره و اسپند


در نگاه زلال تو تخم گذاشت


و تو نم نم


در تنهایی و ماه


ناپدید شدی


و تنها رد پایت


در امتداد مسیرهای خیس بی پایان


               جا ماند


****


جای تامل نیست


قاصدکها آمده اند


و تو در سرود خلسه و خاکستر


                           ناپیدا شده ای


و من به معراج نیلوفرانه تو می اندیشم


و به انتظار شب بوها


که در بهاری زرد


به شکوفه نشست


****
نمی دانم کدام پرنده


در نبض مدادهایت جاری بود


که هیچ کاغذی


در وسعت حجم آن نگنجید


راستی نگفتی کدام باد


      بادبادکهایت را با خود برد


****
پنجره را می بندم


خانه در موسیقی لبخند تو گم می شود


و آفتابگردان نگاه تو


در آسمان هشتم


ناتمام ادامه دارد


و من


به یاد آن پرنده ای می افتم


که صبح


در متن بلوغ و آفتاب


ناپیدا گم شد


     ناپیدا گم شد.


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:33
+1
saman
saman

به لبهایم مزن قفل خموشی
که در دل قصه ای ناگفته دارم
ز پایم باز کن بند گران را
کزین سودا دلی آشفته دارم

بیا ای مرد ، ای موجود خودخواه
بیا بگشای درهای قفس را
اگر عمری به زندانم کشیدی
رها کن دیگرم این یک نفس را

منم آن مرغ ، آن مرغی که دیریست
به سر اندیشهٔ پرواز دارم
سرودم ناله شد در سینهٔ تنگ
به حسرتها سر آمد روزگارم

به لبهایم مزن قفل خموشی
که من باید بگویم راز خود را
به گوش مردم عالم رسانم
طنین آتشین آواز خود را

بیا بگشای در تا پر گشایم
بسوی آسمان روشن شعر
اگر بگذاریم پرواز کردن
گلی خواهم شدن در گلشن شعر

لبم با بوسهٔ شیرینش از تو
تنم با بوی عطرآگینش از تو
نگاهم با شررهای نهانش
دلم با نالهٔ خونینش از تو

ولی ای مرد ، ای موجود خودخواه
مگو ننگ است این شعر تو ننگ است
بر آن شوریده حالان هیچ دانی
فضای این قفس تنگ است ، تنگ است

مگو شعر تو سر تا پا گنه بود
از این ننگ و گنه پیمانه ای ده
بهشت و حور و آب کوثر از تو
مرا در قعر دوزخ خانه ای ده

کتابی ، خلوتی ، شعری ، سکوتی
مرا مستی و سکر زندگانی است
چه غم گر در بهشتی ره ندارم
که در قلبم بهشتی جاودانی است

شبانگاهان که مَه می رقصد آرام
میان آسمان گنگ و خاموش
تو در خوابی و من مست هوسها
تن مهتاب را گیرم در آغوش

نسیم از من هزاران بوسه بگرفت
هزاران بوسه بخشیدم به خورشید
در آن زندان که زندانبان تو بودی
شبی بنیادم از یک بوسه لرزید

به دور افکن حدیث نام ، ای مرد
که ننگم لذتی مستانه داده
مرا می بخشد آن پروردگاری
که شاعر را ، دلی دیوانه داده

بیا بگشای در ، تا پر گشایم

به سوی آسمان روشن شعر
اگر بگذاریم پرواز کردن
گلی خواهم شدن در گلشن شعر


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:27
+2
xroyal54
xroyal54
شبها به پهلو میخوابم وپاهایم را در شکم جمع میکنم،


جنین گونه.....!

به امیدی که فردا متولد شوم،


اما در عجبم که سالها ست بستر،مرا آبستن است و


من چه گستاخانه نه سقط میشوم و نه متولد.........!!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 17:01
+10
saman
saman

ما جدا مانده ايم از هم و اين،بي گمان سرنوشت خوبي نيست


بي تو دنيا بهشت هم كه شود، بي شك اصلا بهشت خوبي نيست


ماه ارديبهشت من امسال،گرچه بارانِ بسياري داشت،


حس تلخي ولي به من مي گفت:اصلا ارديبهشت خوبي نيست


اين كه ما فكر مي كنيم به هم،نيمي از راه عشق طي شده است


بازگشت از ميانه ي اين راه،منطقاً بازگشت خوبي نيست


مي شود نا اميد بود از عشق، از تو دلخور نمي شوم....اما


اين كه چيزي عوض نخواهد شد،حرف هاي درشت خوبي نيست


عشق حالا معطل من و تست،تو ولي دل سپرده اي به زمان،


عشق يك معجزه ست، باور كن،كه زمان لاك پشت خوبي نيست


 رفته اي تا كه شعر خلق شود؟زندگي شعر نيست، باور كن


اين كه"ليلي"شوي تو، من "مجنون"، ابدا سرنوشت خوبي نيست


پيش از اينها نه،بعد از اين هم نه،عشق اكنون معطل من و تست


زنگ اين خانه را بزن، هستم، ما شدن سرگذشت خوبي نيست؟


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 16:38
+3
saman
saman
تنهایی بیماری نسل من است

برای دور هم بودن بهانه داریم

ولی هر کدام

دلمان جایی جا مانده

آنقدر دور است دل هامان از هم

که عروس خانه ات ، شب ها

توی آغوش بالش گریه می کند زندگی را

که یادت می رود من یک زنم

احساسم زخم می خورد توی رفتنت

دردم می آید

وقتی تبریک روز زن ، به مادرت یادت نمی رود

ولی مرا

کنج خانه

فراموش می کنی

تنهایی

بیماری نسل من است ....

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 16:35
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ