reza
روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند . آن ها یک روز و یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند .
در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید : نظرت در مورد مسافرت مان چه بود ؟
پسر پاسخ داد : عالی بود پدر !....
پدر پرسید : آیا به زندگی آن ها توجه کردی ؟
پسر پاسخ داد: فکر می کنم !
پدر پرسید : چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت : فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا . ما در حیاط مان فانوس های تزئینی داریم و آن ها ستارگان را دارند . حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آن ها بی انتهاست !
در پایان حرف های پسر ، زبان مرد بند آمده بود . پسر اضافه کرد : متشکرم پدر که به من نشان دادی ما واقعأ چقدر فقیر هستیم !
Danial
چيستان هاي طنز مي باشند كه به ظاهر سخت هستند ولي خيلي آسان و سركاري هستند!
1- چطوری یک زرافه را در یخچال بگذاریم؟
ابتدا در یخچال را باز میکنیم. سپس زرافه را در یخچال میگذاریم و در را میبندیم.
۲-چطور یک فیل را در یخچال بگذاریم؟
(یه کم فکر کن)
نه اشتباه گفتی. اول در یخچال رو باز میکنیم زرافه رو میزاریم بیرون سپس فیل را داخل یخچال میگذاریم.
۳- چگونه فیل را داخل ماشین بگذاریم؟
فیل را از یخچال بیرون بیرون می آوریم و در ماشین میگذاریم.
۴- شیر شاه یک جلسه میزاره همه ی حیوونها رو دعوت میکنه . همه میان به جز یه نفر. اگه گفتی کیه؟
فیل. چون هنوز تو ماشینه
۵- چند نفر میخوان از یه رودخانه پر از تمساح شناکنان برند اون طرف.اونها به سلامت میرند اون طرف.اگه گفتی چرا تمساحها نخوردنشون؟
چون تمساحها رفته بودند جلسه ی شیر شاه.
۶-اگه گفتی به یه کرم سبز که سنگ میخوره چی میگن؟
کرم سبز سنگ خوار
۷-یه نفر تو سرش یه چیز سبز میبینه که سنگ می خوره شبیه کرم هم بوده. اگه گفتی چی بوده؟
نه کرم سبز سنگ خوار نبوده چون کرم سبز سنگ خوار رفته جلسه شیر شاه
reza
دوست دارم از عشق بنویسم
...می نویسم از عشق از تو ای زیبای من از چیزی که به قلب بیمارم امد
وخانه ی متروک دلم خانه ی سیاهی ها را نورانی کردبا قدومش
می نویسم از تو از تویی که عشقت اتش به جانم زد
مینویسم از تویی که عاشقم کردی
وبا دستان پر مهرت مرا به شهر ارزو ها بردی
ای زیبای من ای نگاهت سبزتر از سبزه زار
مینویسم تنها صدایت را میخواهم تا موسیقی سکوت لحظه هایم باشد
نگاهت را میخواهم تا روشنی چشمهای خسته ام باشد
وجودت را میخواهم تا گرمای آغوشم باشد
دستهایت را میخواهم تا نوازشگر بی کسی اشکهایم باشد
reza
باز باران باترانه
می خورد بر بام خانه
خانه ام کو؟؟ خانه ات کو؟؟
آن دل دیوانه ات کو؟؟روز های کودکی کو؟؟
فصل خوب سادگی کو؟؟
... یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین؟؟
پس چه شددیگر کجا رفت
خاطرات خوب ورنگین؟؟ درپس آن کوی بن بست دردل تو آرزو هست؟؟
کودک خوشحال دیروز غرق در غمهای امروز
یاد باران رفته از یاد! ارزوها رفته بر باد!
باز باران باز باران می خورد بر بام خانه بی ترانه بی بهانه شاید هم گم کرده خانه
فرزاد
ای وای دلم
بیچاره شدم
من خانه خراب دوری یار شدم.
☺SAEED☻
یه زنه در آشپزخانه مارمولک می بینه سریع حشره کش ور میداره می زنه بهش ، مارمولک میگه : خاله ! خاله ! زیر بغلم هم بزن !
سیاهه ای از آسمان
همین اطراف میچرخم...
صدایی نیست...
فقط یک حسرت کوتاه...
میان ماست انگاری!!
چقدر این روزها را همیشه خواب میدیدم...
چه میگفت ان پیر فرتوته؟!!!
چه میگفت که حسرتم را باد اورد نزدیکتر؟
چرا هر چه می سوزد در این خانه.
دل تنها و بی قاب نگاه مانده در رویاهای فردای من است آیا؟
آره..واقعا دقت کردید تا حوصلمون سر میره اول میریم سراغ یخچال؟!!!
1390/12/19 - 21:32چرا واقعا؟!!!