یافتن پست: #خدا

saqar
saqar
هرچه عمق خراشهای وجودت بیشتر باشد
خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای میگیرد...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 15:18
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
تن محنت کشی دارم خدایا
دل حسرت کشی دارم خدایا
ز شوق دلبر و داد و فراقش
به سینه آتشی دارم خدایا
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 14:51
+5
alireza
alireza
ﻋﻤﺮﯼ ﮔﺸﺘﯿﻢ ﺑﺪﻧﺒﺎﻝ ﺩﺳﺖ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﻓﺘﻦ.. ﻏﺎﻓﻞ ﺍز ﺁﻧﮑﻪ
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 14:35
+10
saman
saman
در CARLO
ثانیه به ثانیه شبا هر شب بی قرار....من شکستم تو دیگه تلخیشو به روم نیار

بزار اشکام بریزن بزار بی نفس بشم...نمی دونی من دارم چه عذابی میکشم

این جدایی به خدا حق من نیست...گریه های بی صدا حق من نیست

مرگ این خاطره ها حق من نیست....این غم بی انتها حق من نیست

ثانیه به ثانیه شبا هر شب بی قرار....من شکستم تو دیگه تلخیشو به روم نیار

بزار اشکام بریزن بزار بی نفس بشم...نمی دونی من دارم چه عذابی میکشم

این جدایی به خدا حق من نیست...گریه های بی صدا حق من نیست

مرگ این خاطره ها حق من نیست....این غم بی انتها حق من نیست

حق من نیست حق من نیست...حق من نیست حق من نیست
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 14:22
+4
saman
saman
در CARLO
ثانیه به ثانیه شبا هر شب بی قرار....من شکستم تو دیگه تلخیشو به روم نیار

بزار اشکام بریزن بزار بی نفس بشم...نمی دونی من دارم چه عذابی میکشم

این جدایی به خدا حق من نیست...گریه های بی صدا حق من نیست

مرگ این خاطره ها حق من نیست....این غم بی انتها حق من نیست

ثانیه به ثانیه شبا هر شب بی قرار....من شکستم تو دیگه تلخیشو به روم نیار

بزار اشکام بریزن بزار بی نفس بشم...نمی دونی من دارم چه عذابی میکشم

این جدایی به خدا حق من نیست...گریه های بی صدا حق من نیست

مرگ این خاطره ها حق من نیست....این غم بی انتها حق من نیست

حق من نیست حق من نیست...حق من نیست حق من نیست
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 14:13
+5
saman
saman
در CARLO
نیمکت کنار فواره ی نور, یه بهونه واسه از تو گفتنه

جای خالیه تو گریه آوره, مرگ لحظه های شیرین منه

یادته بروی اون نیمکت نور, از تو واژه ها غمو خط میزدیم

دست من به دور گردن تو بود, وقتی که تکیه به نیمکت میزدیم

دورمون پرنده ها بودن و عشق با نگاه من و تو یکی شد

من میخواستم با تو پرواز کنمو, برسم به عاشقی اما نشد

یه سبد خاطره داره یاد تو, وقتی که تنها رو نیمکت میشینم

شکر ِ رویا که هنوزم میتونم, توی رویا روی ماهتو ببینم

از خدا میخوام که عطر دلخوشی, هرجا باشی به مشامت برسه

ممنونم از شبِ رویا, که بازم وقت دلتنگی به دادم میرسه



نیمکت کنار فواره ی نور, یه بهونه واسه از تو گفتنه

جای خالیه تو گریه آوره, مرگ لحظه های شیرین منه
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 13:47
+4
saman
saman
در CARLO
توهم با من نمی مانی برو بگذار برگردم



دلم می خواست می شد با نگاهت قهر می کردم



برایت مینویسم آسمان ابریست دلتنگم



و من چندیست دارم با خودم با عشق می جنگم



اگر می شد برایت می نوشتم روزهایم را



و سهم چشمهایم را سکوتم را صدایم را



اگر می شد برای دیدنت دل دل نمی کردم



اگر می شد که افسار دلم را ول نمی کردم



دلم را می نشانم جای یک دلتنگی ساده



کنار اتفاقی که شبی ناخوانده افتاده



همیشه بت پرستم بت پرستی سخت وابسته



خدایش را رها کرده به چشمان تو دل بسته



توهم حرفی بزن چیزی بگو هرچند تکراری



بگو آیا هنوزم مثل سابق دوستم داری؟



خودم می دانم از چشمانت افتادم ولی این بار



بیا و خورده هایم را ز زیر دست و پا بردار



من چه تلخم امروز
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 12:51
+5
saman
saman
در CARLO
می خواهم در آسمان خدا پرواز کنم
برسم به مرز بودن

برسم به اوج زیستن

شاید پرنده ی آزادی را دیدم

و شاید بتوانم بر بام دلت بنشینم

می خواهم با خداوند راز و نیاز کنم

می خواهم مثل هر شب با خدا خلوت کنم

شاید آن روز ها دوباره تکرار شوند

شاید لبخند های خوشبختی دوباره پدیدار شوند

شاید آن باد بهاری بوزد بر صورتم

می خواهم دوباره نو شوم

می خواهم با صدای تو بیدار شوم

می خواهم طرحی از دوستی روی زندگی بزنم

می خواهم با تمام وجودم فریاد بزنم

افسوس که یادم رفته بود کسی صدایم را نمی شود!

افسوس که یادم رفته بود برای پرواز، بال هایم را می خواهم

مدت هاست که بال هایم شکسته

مدت هاست در قفسی حبس شده ام

مدت هاست که پرواز کردن از یادم رفته

مدت هاست که خلوتم را از من دزدیده اند
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 12:33
+3
saman
saman
بیخودی خندیدیم... که بگوییم دلی خوش داریم
بیخودی حرف زدیم... که بگوییم زبان هم داریم و قفس هامان را... زود زود رنگ زدیم

و نشستیم لب رود... و به آب سنگ زدیم

ما به هر دیواری آینه بخشیدیم... که تصور بکنیم یک نفر با ما هست

ما زمان را دیدیم ... خسته در ثانیه ها

باز با خود گفتیم ... شب زیبایی هست

بیخودی پرسه زدیم ... صبحمان شب بشود

بیخودی حرص زدیم ... سهممان کم نشود

ما خدا را با خود ... سر دعوا بردیم

و قسم ها خوردیم ... ما به هم بد کردیم ... ما به هم بد گفتیم

بیخودی داد زدیم ... که بگوییم توانا هستیم

و گرفتیم کتابی سر دست ... که بگوییم که دانا هستیم

بیخودی پرسیدیم حال هم دیگر ر ا... که بگوییم محبت داریم

بیخودی ترسیدیم از بیان غم خود ... و تصور کردیم که شهامت داریم

ما حقیقت هارا زیر پا له کردیم ... و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم

از شما می پرسم ما که را گول زدیم؟
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 12:12
+4
saman
saman
در CARLO
خوشبختی را دیروز به حراج گذاشتن

ولی حیف که من زاده ی امروزم

خدایا جهنمت فرداست !!!!

پس چرا من امروز میسوزم ؟؟؟؟
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 11:34
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ