یافتن پست: #خسته

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.

خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟
دیدگاه  •   •   •  1392/04/5 - 15:35
+2
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
بی خیال تر از همیشه ای ، بی وفاتر از گذشته ای ، با آن دل سنگت مرا تنها گذاشتی و داری میروی…

نه فکر آنکه مرا وابسته کرده ای به خودت ، نه یاد آنکه خاطره ها نمیسوزاند دلت …

و میسوزاند دل من را هر چه خاطره بینمان گذشته ، و عذاب میدهد این دل خسته …
دیدگاه  •   •   •  1392/04/5 - 15:14
+2
مهسا
مهسا
یه وقتایی اینقدر
غمناک میشه که دوست دارم یکی یهو بگه

عالی بود
نباشین بچه ها
واسه بسه
دیدگاه  •   •   •  1392/04/4 - 22:01
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO
از هر گروه و هر نژاد
دست بر دست هم باید نهاد
فارغ از هر زنده باد و مرده باد
سر به راه مملکت باید نهاد
مام و میهن عاشق صلح صفاست
بچه ها این پرچم خیلی قشنگ
پرچم سبز و سفید و سرخ رنگ
هم نشان از صلح دارد هم ز جنگ
خار چشم دشمنان چشم تنگ
افتخار ما به آن بی انتهاست...
بچه ها این خانه ی اجدادی است
گشته ویران تشنه ی آبادی است
خسته از شلاق استبدادی است
مرحم دردش کمی آزادی است
مرحم دردش کمی آزادی است.
بچه ها این کار فردای شماست...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/4 - 21:20
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ :
ﺑﭽﻪ : ﺑﺎﺑﺎ ﭼﯽ ﺷﺪ ﺑﺎ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪﯼ ? ! ﭘﺪﺭ :
ﻫﯿﭽﯽ ﭘﺴﺮﻡ , ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺗﻮ ﺟﺸﻦ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﺩﯾﺪﻣﺶ ،
ﭘﺮﭼﻢ ﺑﻨﻔﺶ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﻮﺩ , ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺎﻧﻢ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﺪ ،
ﭘﺮﭼﻤﺘﻮﻧﻮ ﺑﺪﯾﻦ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ , ﻣﺎﻣﺎﻧﺘﻢ ﺧﻨﺪﯾﺪ .. ﺩﻭ ﺭﻭﺯ
ﺑﻌﺪﺷﻢ ﺗﯿﻢ ﻣﻠﯽ ﺭﻓﺖ ﺟﺎﻡ ﺟﻬﺎﻧﯽ , ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺎﻣﺎﻧﺘﻮ
ﺩﯾﺪﻡ , ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﭘﺮﭼﻢ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﻮﺩ , ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺎﻧﻢ
ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﯿﺪ , ﭘﺮﭼﻤﺘﻮﻥ ﺑﺪﯾﻦ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ, ﻣﺎﻣﺎﻧﺖ
ﺑﺎﺯﻡ ﺧﻨﺪﯾﺪ ... ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﺑﻌﺪﺷﻢ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺣﺎﻻ
ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﻣﺸﮑﻞ ﺍﺯ ﭘﺮﭼﻢ ﻫﺎ ﺑﻮﺩ , ﯾﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯼ
ﻣﺎﻣﺎﻧﺖ ....
دیدگاه  •   •   •  1392/04/4 - 11:55
+5
parisa
parisa
ﺍﺯ ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﻤﯿﺸﯽ، ﭘﯿﺮ ﻣﯿﺸﯽ
… ﺍﺯ ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﻤﯿﺸﯽ ، ﻣﯿﺒُﺮﯼ
… ﺍﺯ ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﻧﯿﺴﺘﯽ ،
ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﯼ …
دیدگاه  •   •   •  1392/04/3 - 22:57
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آدما باید یکیو داشته باشن که هر وقت
خسته
پکر
داغون
عصبی
مریض
بودی نپرسه چرا؟ فقط دستتو بگیره و بگه :پاشو بریم یه دوری بزنیم، دوست ندارم این شکلی ببینمت

بزن لایکو به سلامتی هرچی رفیق بامرام تو دنیاست
دیدگاه  •   •   •  1392/04/2 - 20:40
+3
roya
roya
در CARLO
بابام اومده بهم میگه :

پاشو برو ماشین رو بزن تو پارکینگ

میگم : بابا به خدا خسته م ، نمی تونم !!

میگه : ده تومان می دم برو ، منم خسته م…..

میگم : بیخیال …. ده تومان میدم خودت برو ….

پاشده شلوارش و می پوشه و میگه مرد نیستی اگه ندی

پای مردونگیم موندم ده تومان پیاده شدم بهش دادم !!

داد میزنه میگه : خانوم پاشو بیا بریم لبو بخوریم!

من

بابا ))
2 دیدگاه  •   •   •  1392/03/8 - 13:51
+8
AmiR
AmiR
روزی عقابی خسته داشت پرواز میکرد که ناگهان گنجشکی میره طرفش میگه:

کاکا وسعت پر رو حال میکنی؟ عقابه میگه: برو حوصلتو ندارم!

گنجشکه بازم پیله میکنه میگه: کاکا وسعت بال رو حال میکنی؟

عقابه بازم میگه: برو حوصلت و ندارم و گرنه میام یه کاری میکنم پرات بریزه

! گنجشکه میگه: مردی بیا! عقابه میره طرف گنجشکه میزنه پراشو میرزونه

گنجشکه در حال افتادان میگه کاکا هیکل و حال میکنی!
دیدگاه  •   •   •  1392/03/5 - 11:55
+1
roya
roya
در CARLO
به جای جملاتی از جمله چقدر چاق شدی؟، چقدر لاغر شدی؟، چقدر خسته به نظر می‌آیی؟، چرا موهات را این قدر کوتاه کردی؟، چرا ریشت را بلند کردی؟، چراتوهمی؟، چرا رنگت پریده؟، چرا تلفن نکردی؟، چرا حال مرا نپرسیدی؟

بگوییم: سلام به روی ماهت، چقدر خوشحال شدم تو را دیدم، همیشه در قلب من هستی ...
دیدگاه  •   •   •  1392/03/5 - 10:29
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ