ronak
خسته ام...
از ...
از تـــــو نوشتن...!
کمی از خود می نویسم
این منم که
دوستت دارم...!
Tiam Mohseni
نشستم....خسته شدم....دیگر قایق نمیسازم...پشت دریاها هر خبری که میخواهد باشد باشد....وقتی از تو خبری نیست....قایق میخواهم چه کار....مرا همین جزیره کوچک تنهایی هایم بس است......!
شاهین
در یكی از دانشگاههای تورنتو مد شده بود دخترها وقتی میرفتن تو دستشویی، بعد از آرایش کردن آئینه رو میبوسیدن تا جای رژ لب شون روی آئینه دستشویی بمونه. مستخدم بیچاره از بس جای رژ لب پاک کرده بود خسته شده بود. برای همین موضوع رو با رئیس دانشگاه در میون گذاشت. فردای اون روز رئیس دانشگاه تمام دخترها رو جمع كرد جلوی دستشویی و گفت: کسانیکه که این کار رو میکنن خیلی برای مستخدم ایجاد زحمت میکنن. حالا برای اینکه شما ببینین پاک کردن جای رژ لب چقدر سخته، یه بار جلوتون پاک میکنه. مستخدم با آرامش کامل رفت دستمال رو فرو کرد تو آب توالت فرنگی وقتی دستمال خیس شد، شروع کرد به پاک کردن آینه و از اون به بعد دیگه هیچکس آیینه رو نبوسید...!
benyamin
داداشم همش 6 سالشه. اقا این صبح تا شب میشینه تو تلوزیون کارتون مبیبینه! بابام شب اومده میگم بابا این از صبح داره میبینه. بابام هم خسته حال نداره. میشینه میگه به چه کارتون قشنگی و خودشم یبینه. بابا ما هم آدمیم نوبت نداریم؟ فک فامیله داریم؟
payam65
دیگه خسته تر از اونم بگم هستمو میتونم..........
نه عشقم من کم اوردم...............
mah3a
کی اشکات و پاک میکنه شبا که غصه داری
دست رو موهات کی میکشه وقتی منو نداری
شونه ی کی مرحم هق هقت میشه دوباره
از کی بهونه میگیری شبای بی ستاره
برگ ریزونای پائیز کی چشم به رات نشسته
از جلو پات جمع میکنه برگهای زرد و خسته
کی منتظر میمونه حتی شبای یلدا
تا خنده رو لبات بیاد شب برسه به فردا
کی ازسرود بارون قصه برات میسازه
از عاشقی میخونه وقتی که راه درازه
کی از ستاره بارون چشماشو هم میزاره
نکنه ستاره ای بیاد و یاد تو رو نیاره
نکنه ستاره ای بیاد و یاد تو رو نیاره
mah3a
خسته ام...
دستانم سرد است
از سرما مي لرزد اما...
چه كسي باور مي كند ؟؟؟؟
كاش مي دانستم دلتنگي كجاي اين قلب را تسخير مي كند
تا بر آن پرده سياهي كشم ...
صدايش را خاموش كنم و او را از خود جدا .
باور نمي كنم ....باور نمي كنم .
باور نمی کنم که دلتنگ باشم
سرد است اما باز هم دل به شلاق هاي آسمان مي سپارم .
صورتم را رو به سوي آسمان مي برم .
به چشمهاي سرخ رنگش خيره مي شوم .
اشك هايش بر چشمانم مي نشيند .
هر معلولي علتي دارد اما چرا براي معلول سرماي بدنم علتي نميابم ؟
هر عملي عكس العملي دارد
اگر من به تو مي انديشم تو نيز بايد......نه، بايدي در كار نيست
اصلا چه اهميتي دارد
خسته ام ......خسته از فكر پرواز .
واگر بالاخره نتوانم پرواز كنم چه؟
شانه هايم را به علامت بي اهميتي بالا مي اندازم
به خود مي گويم چقدر همه چيز بي معني است.
عده اي مي دوند ، عده اي مي نشينند ، گروهي مي خندند ،
گروهي مي گريند ...اما چرا؟؟؟؟؟؟؟
از اين همه فكر هاي در هم خسته ام
چه غريب است كه روزي چشم باز مي كني و
مي بيني همه كساني كه روزي برايت حكم آشنا داشتند چقدر غريبند.
اصلا همه چيز غريب است غريب.
دلم